امور سیاسی پایگاه بسیج شهدای محراب
دردسر جدید تل آویو پشت پرده یک آبروریزی اطلاعاتی مولای پاسداران نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد آیا انقلاب فرزندان خود را می خورد ؟! الگوی بصیرت اینجا چه می کنی شیخ ؟! عراق عضو اتحادیه عرب یا بلوک مقاومت؟ غم نامه ای به نام قطعنامه مالیخولیای استدلالی!
سخنان اخیر آقای سیدحسن نصرالله درباره نقش رژیم صهیونیستی در ترور رفیق حریری هنوز به پایان نرسیده بود که واکنش رسانه ای و رسمی تل آویو آغاز شد. پیش از این صهیونیست ها از کنار متهم شدن به انجام عملیات ترور علیه نخست وزیر فقید لبنان گذشته بودند و به سخنان سید پاسخ نمی دادند. پاسخ سریع- و قبل از اتمام مصاحبه سید- نشان داد که اسناد و دلایل ارائه شده توسط دبیرکل حزب الله، معادله تبلیغات روانی را به ضرر اسرائیل دگرگون کرده است.
اسنادی که سیدحسن نصرالله درباره نقش رژیم تل آویو در این ترور ارائه کرد همه اسنادی نبود که حزب الله در اختیار داشت بلکه بطور قطع اسناد مهم دیگری هم درخصوص ترور حریری در اختیار دارد که سید هم به آن اشاره کرد. اسناد، دلایل و مستندات ارائه شده در مصاحبه روز دوشنبه برای رفع هر نوع تردید درباره نقش اطلاعاتی و عملیاتی رژیم صهیونیستی در این ترور کفایت می کند و هیچ نیازی به ارائه اسناد جدید نیست اما سیدحسن نصرالله در چنین مواقعی، اسناد دیگری را نگه می دارد تا اگر رژیم صهیونیستی قدم در راه انکار حقیقت گذاشت، آنان را نیز - هرچند معونه هایی هم برای حزب الله دارد- بر ملا نماید و ضربات جدیدی به دشمن وارد کند. اسرائیلی ها با روش سیدحسن نصرالله آشنا هستند او در صحنه عملیات نظامی هم بعضی از موقعیت های دشمن را به گروگان می گیرد تا دامنه عمل دشمن را محدود نماید. سید با همین تاکتیک - و با گروگان گرفتن تل آویو - در جنگ 33 روزه پایتخت و بخش شمالی لبنان را از دایره عملیاتی ارتش اسرائیل دور نگه داشت. بعنوان مثال سید در افشاگری روز دوشنبه خود دایره رابطان لبنانی رژیم صهیونیستی را در حد 15 جاسوس محدود نگه داشت و از نقش احزابی نظیر «قوات لبنانی سمیر جعجع» و «حزب کتائب جمیل» سخنی به میان نیاورد و نیز از برنامه ریزی اسرائیل برای ترور رهبران مسیحی حرفی نزد.
سخنان سیدحسن نصرالله و ارائه اسناد عجیب که حیرت فراوانی را برانگیخت، نشان از توان بالای اطلاعاتی و پیچیده بودن حزب الله داشت. حزب الله با رصد دقیق پروازهای شناسایی اسرائیل و تجزیه و تحلیل دقیق اهداف این پروازها و نیز با شناسایی جاسوسان با سابقه اسرائیل در لبنان و باز کردن زبان های بسته این جاسوسان و از همه مهمتر رسوخ در سیستم اطلاعاتی رژیم صهیونیستی در درون سرزمین های اشغالی فلسطین، توانست پیچیده ترین شبکه عملیاتی را شناسایی و با آن مقابله نماید. اظهارات سیدحسن نصرالله نشان داد که حزب الله نسبت به سرویس های امنیتی کشورهای همجوار از برتری محسوسی برخوردار است به گونه ای که می تواند در شرایط پیچیده به کمک آنان بیاید.
زمان انتخاب شده توسط سید برای افشای اطلاعات ذی قیمت حزب الله درباره دشمن نیز جالب بود. سیدحسن نصرالله روز سه شنبه هفته قبل نیز سخنرانی مهمی داشت و از آن روز وعده داد که در روز دوشنبه نکات مهمی را از نقش اسرائیل در ترور حریری بیان خواهد کرد. او در روز سه شنبه گفت هر چند افشای اطلاعات حساس زیان هایی را برای حزب الله به همراه دارد ولی او برای کمک به روشن شدن حقیقت و رفع هرگونه ابهام از اذهان لبنانی ها این زیان را می پذیرد. واقعیت این است که تاکنون کمتر کسی می دانست که حزب الله از چه تاکتیک ها و تکنیک هایی برای جمع آوری اطلاعات از دشمن استفاده می کند، همه کم و بیش می دانستند که توانایی اطلاعاتی و بخصوص تجزیه و تحلیل اطلاعات حزب الله قابل ملاحظه است. اظهارات روز دوشنبه سید نشان داد که توانایی اطلاعاتی حزب الله از آنچه تصور می کرده اند بسیار فراتر می باشد.
اظهارات سیدحسن نصرالله فضای داخلی لبنان را کاملاً دگرگون کرد و ابر اتهام را از درون جامعه لبنان به درون رژیم صهیونیستی منتقل نمود، این در حالی است که صهیونیست ها ، غربی ها و نیروهای وابسته به حریری، جعجع و جمیل طی 5 سال گذشته تلاش زیادی کردند تا در اذهان مردم لبنان، حزب الله حداقل بعنوان یکی از شرکای قطعی در قتل حریری مطرح باشد و این اواخر تبلیغات سیاسی، حزب الله را از حالت شریک به حالت عامل اصلی ترور حریری جلوه گر کرده بود. سخنان نصرالله کاملاً این فضا را دگرگون کرد تا جایی که ولید جنبلاط رهبرحزب دروزی ها با صراحت اعلام کرد که اسناد نصرالله باید محور صدور حکم در دادگاه بین المللی رسیدگی به ترور حریری باشد. سکوت جریان المستقبل بعد از سخنان نصرالله هم نشان داد که سخنان سید فضای لبنان را دگرگون کرده است.
ترور رفیق حریری در بهمن 84 اتفاق افتاد و قرار بود جنگ اسرائیل علیه حزب الله در اواخر شهریور ماه 85 به راه بیفتد که با ابتکار عمل حزب الله این جنگ در روز 21 تیر 85 شروع شد. بنای جبهه غربی- صهیونیستی این بود که با لکه دار کردن چهره حزب الله و تضعیف شدید موقعیت داخلی آن، راه را برای حذف نهایی آن از طریق عملیات نظامی اسرائیل هموار کنند و لذا می توان گفت ترور حریری مقدمه جنگ افروزی اسرائیل علیه لبنان بود. در آن مقطع دیداری میان سیدحسن نصرالله و سعدالدین حریری واقع می شود. سعد به سید می گوید اسنادی وجود دارد که از دست داشتن عناصری از حزب الله در ترور پدرم خبر می دهد من از رابطه شما با پدرم خبر دارم و می دانم که شما هیچ نقش و خبری از ماجرا نداشته اید و لذا ما این افراد را متمرد دانسته و خود از پاکدستی حزب الله و شخص شما در این ماجرا دفاع می کنیم. در آن مقطع سید بوی توطئه را می شنود و به حریری می گوید ما در حزب الله نیروی متمرد نداریم و هیچ کس بدون اجازه دبیرکل هیچ کاری نمی کند از این رو من اجازه نمی دهم که توطئه علیه نیروهای جان برکف مقاومت شکل بگیرد. در آن مقطع تدارک کنندگان دادگاه بین المللی از اتهام صریح به حزب الله خودداری کردند و اعلام کردند که بررسی های اولیه از نقش احتمالی سوریه، گروه های سلفی- القاعده و...- مافیای بین المللی و بعضی از عناصر حزب الله خبر می دهند اما در ادامه به پررنگ کردن نقش سوریه مشغول شدند تا اینکه در این فضا حزب الله پیش دستی کرد و در یک عملیات محدود نظامی به یک یگان صهیونیستی حمله کرد تعدادی از آنان را کشت و جسد دو نفر از آنان را به درون لبنان منتقل کرد. دادگاه مدتی را به سکوت گذراند ولی بعد از مدتی به طرح نقش سلفی های فلسطینی- ساکن اردوگاه نهرالبارد- روی آوردند و بعد از سرکوب مبارزان این اردوگاه بار دیگر دادگاه سکوت کرد و اینک در دوره جدید و بعد از به بن بست رسیدن همه اقدامات علیه حزب الله، دادگاه بین المللی با اشاره آمریکایی ها و کارگردانی صهیونیست ها بازسازی شده و انگشت اشاره را به سمت حزب الله نشانه رفته است.
سیدحسن نصرالله در مصاحبه مطبوعاتی روز دوشنبه نه تنها این توطئه را خنثی کرد بلکه انگشت را به سمت عامل واقعی ترور حریری نشانه رفت و چیزی اتفاق افتاد که طراحان دادگاه حریری هیچگاه به آن نیاندیشیده بودند. حالا این رژیم صهیونیستی است که باید پاسخ بدهد که این اسناد و دلایل چه می گویند. سخنان نصرالله در این مصاحبه بلافاصله توسط اسرائیلی ها بررسی شد و حتی اولین واکنش های رسمی و رسانه ای اسرائیل زمانی پدیدار شد که هنوز نصرالله میز مصاحبه را ترک نکرده بود!
قبل از سخنان دوشنبه و سه شنبه نصرالله، اتفاق مهمی در بیروت افتاده بود. سفر ملک عبدالله مشکل گروه حریری در تعقیب توطئه علیه مقاومت را برطرف نکرد و برآیند نهایی نشست چند ساعته بیروت افزایش اقتدار حزب الله بود. در جریان آن سفر ملک عبدالله بعد از شنیدن سخنان سید، سلیمان و اسد به حریری گفته بود که باید بین رها کردن پرونده اتهام علیه حزب الله و درگیری با حزب الله یکی را برگزیند. در واقع عبدالله هم متقاعد شده بود که چاره ای جز رها کردن اتهامات اسرائیلی به حزب الله ندارد. مصاحبه دوشنبه دبیرکل حزب الله نشان داد که از نقطه ای که جریان اسرائیلی پرونده ترور حریری را زمین گذاشته است، حزب الله از همان نقطه برمی دارد و به بازخوانی واقعی نقش ها روی می آورد یعنی حالا تازه پرونده ترور حریری گشوده شده و اسرائیل متهم اصلی و مجرم قطعی آن است. همین جاست که رسانه های اسرائیلی در روز سه شنبه متفق القول بودند که: «دردسر جدیدی برای اسرائیل آغاز شده است.»
موضوع شهرام امیری به لحاظ اطلاعاتی بسیار پیچیده است اما این نباید مانع از آن شود که برخی حقایق بدیهی و البته بسیار مهم درباره آن که هیچ ربطی به این پیچیدگی ها ندارد نادیده گرفته شود.
مهم ترین موضوع که در میان مباحث داغ درباره جزئیات اطلاعاتی پرونده امیری، تقریباً به طور کامل مغفول مانده این است که این پرونده به گویاترین شکل ممکن ثابت می کند، سیاست آمریکا درباره برنامه هسته ای ایران از «عملیات حقوقی» به سمت «عملیات اطلاعاتی» تغییر جهت پیدا کرده و در عملیات اطلاعاتی هم «سندسازی» مهم ترین برنامه ای است که آمریکایی ها تعقیب می کنند.
بهترین راه برای فهم موضوع آن است که توجه کنیم امیری چه زمانی ربوده شد و در چه مقطع زمانی در اختیار آمریکایی ها قرار داشت: فاصله زمانی خرداد 88 تا تیر 89 تا آنجا که به برنامه هسته ای ایران مربوط است، دو ویژگی داشته است: 1- صفر شدن فهرست پرسش های پادمانی آژانس از ایران با تکمیل اجرای مدالیته ای که در اوت 2007 توافق شد و 2- زیر سوال رفتن اعتبار و وثاقت موضوع مطالعات ادعایی که خصوصاً در ماه های پایانی مسئولیت محمد البرادعی در آژانس، توسط خود وی صورت گرفت.
این دو موضوع کار آمریکا را در پیش بردن پروژه «اعمال فشار همه جانبه بر ایران» بسیار سخت کرده بود. بسیاری از کشورها عقیده داشتند تا زمانی که آژانس از همکاری ایران ابراز رضایت می کند و علامتی از «انحراف» یا «عدم پای بندی» ایران کشف نکرده بی معناست که جامعه جهانی بخواهد فقط به این دلیل که آمریکایی ها از استفاده ایران از حقوقش ناراحت هستند، علیه ایران اقدام کند. به عبارت دیگر با تهی شدن گزارش های آژانس از اتهامات دندان گیر، توان استدلال آمریکایی ها برای همراه کردن بقیه کشورها با خود علیه ایران(پروژه اجماع سازی) تا حد بسیار زیادی افت کرده بود و آمریکایی ها برای زنده نگهداشتن پروژه خود ناچار باید به روش های جدیدتری متوسل می شدند. آنچه این ناتوانی را تشدید می کرد این بود که طرف های مذاکراتی آمریکا دائماً به برآورد اطلاعاتی این کشور در سال 2007 استناد می کردند که با اطمینان نتیجه گرفته بود اگر هم چیزی به نام برنامه هسته ای نظامی ایران وجود داشته در سال 2003 متوقف شده و بار دیگر از سر گرفته نشده است. در واقع آمریکایی ها میان دو نوع گزارش گیر افتاده بودند؛ گزارش های آژانس که اعلام می کرد گذشته و حال برنامه هسته ای ایران سفید است و گزارش جامعه اطلاعاتی خودشان که وجود هرگونه برنامه هسته ای تسلیحاتی در ایران را رد می کرد.
دقیقاً به همین دلایل بود که دولت آمریکا به این نتیجه رسید که تمرکز بر فاز حقوقی درباره ایران و توقع تولید سند علیه ایران از نهادی مانند آژانس کارایی خود را کاملاً از دست داده و باید شیوه های جدیدی برای اقدام علیه ایران یافت. راهی که نهایتاً آمریکایی ها برای خلاص شدن از این مخمصه در پیش گرفتند این بود که آنچه را که خود تا پیش از آن عملیات حقوقی علیه ایران می خواندند با عملیات اطلاعاتی به شکل ترور، ربایش، خرابکاری و جمع آوری اطلاعات جایگزین کنند. ویژگی این مسیر دوم برای آمریکا این بود که امکان هرگونه مانور دروغین و سندسازی علیه برنامه هسته ای ایران را فراهم می آورد بی آنکه لازم باشد به جایی پاسخگو باشند. در واقع آمریکایی ها می توانستند هر دروغی که دلشان می خواست علیه ایران سر هم کنند و آن را به اطلاعات پنهان و عملیات جاسوسی نسبت بدهند و بعد هم بگویند به دلایل حفاظتی نمی توانند منابعشان را افشا کنند، یعنی همان کاری که سال هاست در مورد موضوع مطالعات ادعایی انجام داده اند. در حالی که کار کردن با آژانس با وجود همه همراهی هایی که دبیرخانه آژانس با آمریکا انجام می دهد، در هر حال محدودیت هایی داشت که بازرسان و مدیرکل باید برای ادعاهای خود نیمچه سندی ارائه می کردند، این روش برای آمریکایی ها بسیار مقرون به صرفه به نظر می رسید.
اساس ماجرای شهرام امیری به همین تغییر مسیر باز می گردد. سرویس های اطلاعاتی آمریکا که یک بار در حدود سال 2004 و در «ماجرای لپ تاپ» مزه جعل سند علیه ایران را چشیده بودند، دوباره سعی کردند همان سناریو را تکرار کنند. صرف نظر از همه پیچیدگی هایی که پرونده امیری دارد - و بحث درباره آنها موضوع این نوشته نیست- این مقدار کاملاً قطعی است که آمریکایی ها از امیری خواسته بودند مسئولیت اسناد موجود در یک لپ تاپ را که در واقع آخرین جعلیات آنها درباره برنامه هسته ای ایران بود بپذیرد و علناً اعلام کند او این اسناد را به آمریکا منتقل کرده است. امیری به دلایلی که از جمله آنها بی ربط بودن تخصص و زمینه کاری او با برنامه هسته ای ایران بود، زیربار چنین کاری نرفت ولی این موضوع تغییری در اینکه آمریکایی ها نهایتاً دنبال چه پروژه ای بودند ایجاد نمی کند.
شرایط داخلی ایران خصوصاً رو به سقوط بودن جریان فتنه که امید اول و آخر آمریکایی ها برای فشار به نظام جمهوری اسلامی و وادار کردن آن به تعدیل هدف گذاری های امنیت ملی خود درباره برنامه هسته ای و همچنین در محیط منطقه ای است، صدور یک قطعنامه تحریم علیه ایران را از دید استراتژیست های کاخ سفید اجتناب ناپذیر کرده بود. قطعنامه 1929 بنا بود به عنوان ابزاری در دست دوستان داخلی آمریکا عمل کند تا با توسل به آن بتوانند دولت و در واقع نظام را به بی تدبیری متهم کنند و از مشکلاتی که امیدوار بودند این قطعنامه برای مردم ایجاد کند، به عنوان ابزاری برای بهره گیری سران فتنه علیه نظام استفاده نمایند. در واقع ضرورت فوری، حیاتی و جایگزین ناپذیر برای آمریکا، عصاگذاری زیر بغل جریان فتنه در سریع ترین زمان ممکن بود و همین احساس نیاز بود که آمریکایی ها را وادار کرد خود را در مخمصه پرونده شهرام امیری بیندازند چرا که برای کاخ سفید مسلم شده بود تنها با یک دور جدید از سندسازی است که می تواند حداقلی از همراهی در میان اعضای شورای امنیت با پروژه خود علیه ایران را بوجود بیاورد.
پیام شفاف پرونده امیری این است که آمریکایی ها با دو هدف 1- اعتباردهی به جامعه اطلاعاتی خود در آستانه انتشار برآورد اطلاعات ملی سال 2010 و 2- وادار کردن دیگر کشورها به همراهی با تحریم ها علیه ایران که در واقع با انگیزه حمایت از جریان فتنه داخل ایران اعمال شد، خط مشی خود در مورد برنامه هسته ای ایران را عوض کرده اند اما به دلیل عدم اشراف اطلاعاتی و به هم ریختگی تاریخی جامعه اطلاعاتی آمریکا، قادر به تعریف حتی یک پروژه درست و حسابی هم نیستند.
این ماجرا به خوبی نشان می دهد موضوع مطالعات ادعایی و استناد به اطلاعاتی که آمریکایی ها ادعا می کنند از دانشمندان هسته ای ایران دریافت کرده اند تا چه حد مضحک و بی پایه بوده است. ایران پیش از این دلایل بسیار محکمی اقامه کرده است (خصوصاً دلایل ناظر به محتوای متناقض اسناد مطالعات ادعایی) که نشان می دهد موجودیت نوت بوک کذایی آمریکایی ها جعلی است، اما اکنون اتفاقی رخ داده که می تواند استدلال ایران را به امری یقین آور تبدیل کند. واقعاً اگر آمریکایی ها می خواستند یک لپ تاپ جدید پر از قصه هایی درباره پروژه بمب اتمی ایران به امیری تحمیل کنند، چه دلیلی وجود دارد که نپذیریم لپ تاپ قبلی هم در واقع چیزی بیش از خیال بافی های افسران نه چندان ماهر سیا نبوده است، بویژه که آژانس هرگز اعتبار آن اسناد را تایید نکرد و محتوای اسناد هم اگر نبود الطاف جناب هاینونن- و قبل از او گلداشمیت- (معاونان مدیرکل در امور پادمان) هرگز جایی بهتر از کاغذ خردکن های ساختمان آژانس پیدا نمی کرد. نکته مهم پرونده امیری دقیقاً همین جاست و همه بحث های دیگر در مورد جزئیات ربایش و حضور امیری در آمریکا، واقعاً مسائلی فرعی است.
1- سال چهارم هجری است. چند روزی بیشتر به سوم شعبان نمانده. این روزها و شب ها مدینه فرشته باران است. عطر یک بشارت بزرگ در شهر پیچیده است؛ بشارتی سبز و سرخ!
ام ایمن این شبها خواب و خوراک ندارد. گریه، امان از کف اش ربوده است. ثانیه ها و دقیقه ها برای او سنگین و سخت می گذرند. دلهره و تردید تمام وجودش را گرفته؛ خدایا! این چه خوابی است که من دیده ام؟!... او در عالم رویا «پاره های تن پیامبر» را در خانه خود یافته است؛ خدایا اعضای تن پیامبر خدا(ص) در خانه من چه می کنند؟!
ام ایمن وحشت زده است. آشفتگی و پریشان حالی او، همسایه ها را به سراغ پیامبر(ص) می فرستد؛ ام ایمن تمام دیشب را نخوابیده و لحظه ای گریه اش بند نیامده است...
رسول خدا(ص) ماجرا را که می شنود، پاره ای درنگ می کند و لبخندی که به چشمه رحمت الهی متصل است، بر لب می نشاند. پیامبر این روزها منتظر است. چشم به راه طاووس اهل بهشت، کشتی نجات و امان اهل زمین. پیامبر خواب او را اینگونه تعبیر می کند؛ «ای ام ایمن! به زودی دخترم فاطمه فرزندی به دنیا خواهد آورد که تو دایه او می شوی. بدین سان پاره تن من در خانه تو خواهد بود». ام ایمن آرام می گیرد. با لبخند پیامبر خدا، می خندد. خوشه های تردید و اضطراب در دل ام ایمن، شکوفه بشارت تولد فرزند رسول الله(ص) می دهد.
کار نزدیک است. جبرییل امین از خدا فرمان می گیرد؛ همراه با ملکوتیان نزد محمد(ص) شو و تهنیتش بگو. جبرییل و فرشتگان، صف در صف رو به حضرت رسول می آورند. در وقت فرود به «صلصائل» می رسند، فرشته ای که حق تعالی بر او خشم گرفته و از صف فرشتگان رانده شده بود. صلصائل چون جبرییل را در آن حال می بیند که همراه با ملائکه مقرب تسبیح گو و تهلیل کنان می روند و وقتی از ماجرای تولد فرزند رسول خدا با خبر می شود، می گوید؛ ای جبرییل! محمد (ص) را سلام برسان و از وی بخواه مرا شفاعت کند تا حق تعالی از تقصیر من درگذرد.
جبرییل به حرکت می آید. سر راه «فطرس» را می بیند که پر و بالش سوخته و در جزیره ای افتاده و 70 سال است به امید آنکه خدا را خشنود کند، سر به سجده دارد و عبادت می کند. ماجرا را می شنود و به امید شفاعت «رحمه للعالمین» همراه جبرییل و فرشتگان می شود و نزد پیامبر(ص) می آید.
... وقت سحر است. زمین شانه های خود را برای قدوم فرزند آفتاب آماده کرده است. فرشتگان دور فاطمه حلقه زده اند. زمین تندتند نفس می زند. حالا خانه علی، مرکز عالم شده. معجزه الهی است که آن خانه کوچک، خیل فرشتگان را در خود جای داده! ضربان قلب عالم تندتر می شود. پاهای زمین می لرزد. احساس تشنگی دارد دریا را می کشد. هلهله فرشتگان هر لحظه بیشتر و بیشتر می شود. لحظه حلول نزدیک است...
صدای «یا علی» فاطمه با «الله اکبر» اذان درهم می آمیزد. «خورشید» متولد می شود. حالا دیگر نور «حسین» که سالها پیش از خلقت آدم در افلاک غوطه می خورد، در قاب جسم خویش حلول می کند. عطر «حسین» در ایوان ملائک می پیچد. ملائک، تبریک گوی پروردگار می شوند. ذرات جهان به سجده درمی آیند و ذکر «یاحسین» می گیرند. خدا از رعد گریه های شبانه علی(ع)، باران رحمت خود را بر عالمیان می باراند.
اما، هیچ کس نمی داند چرا بغض و لبخند فرشته ها درهم آمیخته؟! اسماء، فرزند علی و فاطمه را در پارچه ای سفید می پیچد و در آغوش پیامبر می گذارد. رسول خدا، اذان و اقامه در گوش «جان عالم» می خواند. دردانه فاطمه را می بوید و می گرید و در جواب تعجب اسماء و هنگامه فلق شعبان المبارک، خبر از محرم الحرام می دهد، خبر از یک روز؛
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم
فریادهای خسته سر بر اوج می زد
وادی به وادی خون پاکان موج می زد...
از همان روز که حسین(ع) آمد، شمشیرهای حقد و فرومایگی با چرب و شیرین دنیای مفلوک، آخته و زهرآگین شدند. لب ها برای تشنگی آبدیده شده و کافران کوردل دست به کار تیز کردن تیغ کینه کهنه خود گشتند. مولود عشق امروز در آغوش پیامبر، مهیای فردای مجاهده و «هل من ناصر» خویش است. حقیقت تلخی است اما؛ زمین رسم مهمان نوازی آسمانیان را نمی داند.
2- امروز، روز پاسدار است. دیروز رهبر معظم انقلاب در آستانه سالروز ولادت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و روز پاسدار در جمع صمیمی فرماندهان و پرسنل این نهاد انقلابی با اشاره به چگونگی شکل گیری سپاه پاسداران، سپاه را نهادی جوشیده از دل مساجد، مدارس، دانشگاهها و برآمده از خانه ها و دل های مومن مردم برشمردند و فرمودند: «کسی سپاه را خلق نکرد، بلکه این نهاد به اقتضای نیاز زمان شکل گرفت و هرجا و هر عرصه ای که لازم بود به پاسخگویی به نیازهای انقلاب و کشور پرداخت.»
بی تردید یکی از کلیدی ترین عناصر شکل گیری و حیات نهاد انقلابی سپاه، وجهه و خاستگاه مردمی آن است. سپاه جمعی خستگی ناپذیر و خلاق است که با تکیه بر مبانی اعتقادی و ارزشی به اقتضای پاسداشت انقلاب و آرمانهای امام و رهبری، در هر عرصه ای که لازم بوده وارد شده و ویژگی خط شکنی خود را همواره حفظ کرده است.
پس از دفاع مقدس و نقش محوری سپاه در اداره جنگ، این نهاد توانست امکانات و شرایط خود را با اقتضائات پس از جنگ منطبق کرده و با اقتدار وارد عرصه تولید و سازندگی - خصوصا در مناطق محروم - شود. صدها پروژه بزرگ راه سازی، پل سازی، ساخت تونل، آب رسانی، سدسازی و ... حاصل تلاش خالصانه فرزندان انقلاب است. فرماندهی کل قوا با اشاره به درخواست مسئولان دولت وقت پس از جنگ برای ورود سپاه به عرصه سازندگی می فرمایند: «در این عرصه نیز سپاه هر جا حضور یافت بهترین اقدامات سازندگی را انجام داد و این واقعیات نشان می دهد که این نهاد مردمی در پرتو وفاداری به شاکله معنوی خود، از سازمانی منعطف برخوردار است که براساس نیازهای زمان، روز به روز متحول و متکامل نیز شده است.»
شاید سپاه به اقتضای شرایط جنگ، وجهه نظامی اش غلبه پیدا کرد وگرنه شاکله اصلی آن آمیزه ای از دلاوری در جنگ، دلدادگی به مردم، بصیرت در فتنه، تیزبینی در کارزار نرم، کارآمدی در سازندگی و... است که نمی توان آن را با هیچیک از سازمانهای نظامی جهان مقایسه کرد. بسیاری از فعالیت های سپاه در عرصه های علمی، تکنولوژیک، ارتباطات، امور فرهنگی و اجتماعی صورت گرفته و می گیرد و در این میان نخبه های زیادی که وفادار به انقلاب هستند را تقدیم نظام کرده است.
سپاه روزگاری برای مهار تروریسم و جنگ های داخلی، در شرایط بحرانی اوایل دهه 60 وارد عرصه امنیت داخلی کشور می شود و روزی در کارزار سازندگی و توسعه کشور قدم به مناطق محروم و روستاها می گذارد. روزی هم در کنار پذیرش مسئولیت و مدیریت شهری به ویژه در مناطق مرزی و جنگی، مجلات فرهنگی و جزوات تحلیل سیاسی منتشر می کند. نگاه حق بین سپاه و بصیرت پاسداران انقلاب باعث شد تا در فضای غبارآلود و پرابهام وقایع فتنه انگیزی چون 18تیر و فتنه 88 واقعیات و مصالح نظام و کشور را به درستی تشخیص دهد و در عمل به وظایف خود سربلند و استوار بیرون آید.
فرمانده معظم کل قوا با اشاره بر لزوم حفظ هویت نهادی سپاه، این نهاد را شجره طیبه ای خواندند که به فرموده قرآن کریم در هر دوره، ثمره خاصی بروز می دهد و تاکید فرمودند که این عملکرد و ویژگی تحسین برانگیز باید ادامه یابد.
3- شاید اگر بالهای فطرس ملک در آتش قهر الهی نمی سوخت، هیچگاه لطافت دستهای حسین(ع) را پیدا نمی کرد. شاید اگر در آن جزیره دورافتاده و در پس تاریکی ها، هفتاد سال خدا را صدا نمی زد، هیچ وقت توفیق حضور در ساحت قدسی آن حضرت را نمی یافت؛ فطرسی که با بالهای شکسته و چشمان اشک آلود بر شانه های فرشتگان نشست و به امید شفاعت به پابوس فرزند رسول خدا آمد و قنداقه حسین مرهم بالهای شکسته و پرهای سوخته اش شد.
یا اباعبدالله! بیا و چشم های زیبا و مهربانت را به روی ما بگشا!
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت وگوی تو خیزم به جست وجوی تو باشم
سلام ما بر تو، روزی که متولد شدی و روزی که از دنیا رخت بر بستی و روزی که دوباره زنده و مبعوث می شوی.
می شناختند تو را، یهود و نصارا. سال ها و سده ها، چشم انتظار بودند تو را. می شناختند تو را چندان که فرزندان خویش را. «کسانی که کتاب آسمانی به آنها دادیم، پیامبر را مانند فرزندان خویش می شناسند و گروهی از آنها، حق را در حالی که می دانند کتمان می کنند(1)». مگر عبدالله بن سلام از علمای یهود نبود که اسلام آورد در حالی که می گفت «من او را بهتر از پسرم می شناسم». آنها را که پس از ایمان، کافر شدند و با شتاب به سوی کفر شتافتند، بهل! دوباره شناختند تو را فروتنانی که چون آیات خداوند را از زبان تو نیوشیدند و جرعه جرعه نوشیدند، آسمان دیده شان بارانی شد و بارید. «و هر زما ن آیاتی را که بر پیامبر(ص) نازل شده بشنوند، چشم های آنان را می بینی که به خاطر آنچه از حق دریافته اند، اشک می ریزند. می گویند پروردگارا ایمان آوردیم، پس ما را با گواهان و شاهدان حق بنویس(2)».
جهانی نگران و چشم به راه تو بود... تا آمدی. جهانی خسته از جهل و جنایت و جنگ و جاهلیت. آن اشک ها که به پای تو نثار شد از چشمه محبت چشم های ناامید و نگران جوشیده بود. سنگدل ها را بهل که شناختند و کتمان کردند و انکار ورزیدند. «آیا تو می توانی مرده ها را شنوا کنی»؟ جهان و جان های خسته را دریاب ... آن اشک های به شوق نثار شده را.
دلم زپرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
نخفته ام زخیالی که می پزد دلم من
خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد زخون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
و چرا حکیمان، عارفان و فروتنان- در برابر حق- و ستم کشیدگان و عدالت خواهان و امنیت طلبان و دانش دوستان و فضیلت پیشگان هر یک به اندازه وسعت ظرف معرفت جان خویش، شیدای آفتاب جمال تو نباشند یا رسول الله، حال آن که تو جان جمله آنها بوده و از رنج های آنها در رنج به سر برده ای. «لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ماعنتّم... همانا فرستاده ای برای شما از خود شما آمد که سخت و سنگین است بر او آنچه شما را رنج می دهد، حریص است برای شما. مهربان و رئوف برای مؤمنان است(3)». عشق با تو معنا شد، آن هنگام که طبیبانه گرداگرد آبادی ها گشتی تا دردمندان را یک به یک درمان کنی و مرهم و میسم بر زخمها بگذاری. «طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه و احمی مواسمه...(4) ». عشق با تو معنا شد آن هنگام که به خاطر مردم خود را در رنج انداختی و خار و خاکستر و خاکروبه و سنگ و ناسزا و تهمت «شاعر و ساحر و مجنون» بودن را به جان خریدی. امین و امانتدار، راستگو، دلسوزتر از پدر و مادر، پاکباخته بشر بدون چشم داشت کمترین مزد؛ ای حبیب و محبوب پروردگار، ای دوست داشتنی ترین! با این همه دلبری و دلربایی، عاشق تو نباشند مردمان، پس به که دل بسپارند؟! ای سینه سپر عاطفه و انسانیت! این پهلوان میدان جهاد و دارنده مدال «لافتی الّا علی» است که در وصف تو می گوید «کنّا اذا احمرّ البأس اتقینا برسول الله... هرگاه که آتش جنگ شعله ور و داغ می شد، به رسول خدا پناه می بردیم، پس هرگز هیچ از ما نزدیک تر به دشمن از او نبود(5) ». تو بودی که خود و اهل بیت خویش را سپر بلا ساخته بودی در سختی ها. «رسول خدا همواره چون آتش جنگ داغ می شد و دشمن هجوم می آورد، اهل بیت خویش را پیشاپیش لشکر قرار می داد تا اصحابش از آتش شمشیر و نیزه مصون بمانند، بنابراین عبیده بن حارث پسر عموی پیامبر در روز بدر و حمزه عموی او در روز احد و جعفر پسرعموی آن حضرت در روز جنگ موته به شهادت رسیدند و کسانی هم بودند که اگر می خواستم نامشان را می بردم، که اراده کرده بودند همانند آنها شهادت را اما اجل آنها شتاب کرد و مرگ او به تأخیر افتاد».(6)
این چنین بود که عاطفه و عشق جای قساوت را گرفت، ایثار جا را بر خودخواهی تنگ کرد و جنبشی به جان جهان افتاد که تمام مناسبات جاهلی را زیر و رو کرد. تو عشق را در تار و پود مدنیت تنیدی و در رگ های خشکیده بشریت جاری ساختی. گویا همه غزل های خوب را برای تو سروده باشند، نازنین خدا! گویا اقبال لاهور بی تاب تو شده که غزل خوان شده و گویا جهان معاصر تو را گفته.
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
آرزو بی خبر از خویش به آغوش حیات
چشم واکرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا که از گنبد دیرینه دری پیدا شد
ایمان تو، همان محبت تو شد ای عزیز تر از جان. آن روز که از صحابه پرسیدی کدام دستگیره ایمان استوارتر و محکم تر است، هر یک از صحابه پاسخی داد؛ نماز، زکات، روزه، حج، جهاد. فرمودی «برای هر کدام که گفتید فضیلتی است اما استوارترین دستگیره ایمان نیست. محکم ترین دستگیره ایمان، حبّ و محبت برای خدا و بغض و دشمنی برای خدا و دوست داشتن اولیای خدا و برائت از دشمنان خداوند است.» و مگر می شود ولایت و دوستی ورزید و از دشمنان محبوب بیزار نبود؟ عشق آسان نبود چندان که می نمود. تو و پیروانت نمی توانستید با طاغوت و استکبار و تبعیض و ستم کنار بیایید. آیین تو دافعه را در کنار جاذبه ها داشت و این، اول ماجرا بود. «محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم». در همین آیه از سوره فتح بود که خداوند اوصاف تو را در تورات و انجیل بازگفت و فرمود مثال یاران رسول الله در انجیل گیاهی است که بروید و بر ساقه خویش استوار و محکم شود تا آن جا که «کفار به غیظ و خشم درآیند».
از همان آغاز که به وحدانیت خواندی و طاغوت ها را راندی و از همان دم که انسان ها را در آفرینش برابر و برادر خواندی، پیدا بود که اشراف و زورگویان و مستکبران با تو دشمن خواهند شد. آن روز که به تو پیشنهاد قدرت و ریاست کردند بدان شرط که دست از دعوت خویش بکشی و تو دست رد به این وسوسه بزرگ زدی، معلوم بود مبغوض آنها خواهی شد. کافر و یهودی و نصرانی و قوم و خویش و بیگانه هم نداشت. جاذبه های دلربای تو و جنبشی که برانگیخت، جهان زیر پای آنها را خالی می کرد و بازار بتان و بتگران را از رواج می انداخت. حسن تو، خار چشم آنها بود. تو برای زندگی آمده بودی، برای زنده کردن انسان و گشودن بند بردگی از دست و پای او. این اول ماجرا بود. مشرکان و کافران که جای خود، کسانی از اهل کتاب که رسالت و حقانیت تو را- بهتر از فرزندان خویش- می شناختند، منافقانه با تو عداوت ورزیدند و به جانب کفر شتافتند. و کسانی از مسلمانان و ایمان آورندگان، راه کج کردند و به سوی کفر شتاب گرفتند. غم سینه تو را فشرد. می دانستند و خیانت کردند. می شناختند و عداوت ورزیدند. رنجیدی. دریغت آمد. نزدیک بود جان بر سر هدایت همان ها بگذاری. «آیا تو می توانی کر را شنوا یا کوردل را هدایت کنی؟» و باز آیه نازل شد «لایحزنک الذین یسارعون فی الکفر... شتاب کسانی به سوی کفر که با زبان گفتند ایمان آوردیم و دل های آنها هرگز ایمان نیاورد، تو را محزون نکند و نیز گروهی از یهود که خوب به سخنان تو گوش می دهند تا دستاویزی برای تکذیب تو بیابند. آنها جاسوسان گروهی دیگر هستند و کلام الهی را از مفهوم و جایگاه اصلی اش تحریف می کنند...(7)»
چنین بود که مدعیان دروغین ایمان و یهودیان آگاه اما منکر رسالت تو در یک صف نفاق ایستادند. چنین بود که جانشین تو علی بن ابیطالب(ع) حاضر نشد پس از جنگ جمل بیعت مروان بن حکم را با این بیان که «دست او یهودیه و پیمان شکن است، اگر هم بیعت کند، می شکند» بپذیرد حال آن که او وزیر و دستیار حکومت سابق بود و حاکم بعد از معاویه شد. آری حب و بغض ها جابجا شده بود که دست یهودی و «اسرائیلیات» آنها به تدریج وارد حکومت اموی و عباسی می شد تا آنجا که هارون الرشید، ریاست امنیت پایتخت اسلامی- بغداد- و شرطه های آن را به «سندی بن شاهک» یهودی سپرد و او بود که جرئت کرد پس از امتناع بدنامانی چون فضل بن یحیی و فضل بن ربیع از اجرای حکم هارون، امام موسی بن جعفر علیه السلام را مسموم کند و به شهادت برساند.
اما وعده خدا حق است. «و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه (8)». حضرت باقرالعلوم ذیل این آیه- خداوند نعمت های آشکار و پنهان را بر شما ارزانی کرد- فرمود «اما نعمت آشکار، وجود رسول خداست و آنچه از شناخت خدای عزوجل و توحید آورد. و اما نعمت پنهان، ولایت ما اهل بیت و بستن پیمان محبت و ولایت با ماست. به خدا سوگند برخی از مردم به هر دو نعمت ظاهری و باطنی معتقد شدند ولی گروهی تنها به نعمت ظاهری ایمان آوردند و نعمت پنهانی را نپذیرفتند پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود که و لایحزنک الذین یسارعون فی الکفر. آنگاه رسول خدا با نزول این آیه خوشحال شد زیرا خداوند ایمان آنان را نمی پذیرد جز با پیمان ولایت و محبت ما اهل بیت».
ای رسول حق! فرمودی «خداوند خوش و خرم سازد بنده ای را که سخن مرا بشنود و نگاه دارد و برساند به کسی که هرگز آن را نشنیده است، پس چه بسا حامل فقه که فقیه و ژرف اندیش نیست و چه بسا کسی که فقه را حمل می کند و می رساند به کسی که از او فقیه تر و ژرف اندیش تر است.» تو فقیهان را حصن اسلام و پاسدار آن خواندی و فرزند تو امام روح الله، 41 قرن پس از تو از کلام ژرف تو، رایت ولایت را برافراشت. گویا بعثت و رستاخیز دوباره بود در جهان، پس از 41 قرن فترت و رخوت. جهان مرده با نام تو و موعود بزرگ حق(عج) به جنبش درآمد و کار از دست مستکبرانی که گمان می بردند جزیره ثبات ساخته اند، در رفت. دیگر بار، جهان خسته از جهل و جنایت و جنگ و جاهلیت جدید، طعم صدق و امانت و خدمت و ایثار را چشید. عالم پیر دگرباره جوان شد. دوباره زندگی و دوباره عاشقی معنا یافت.
روح خدا خمینی آمد تا طلیعه دار بشارتی باشد که خداوند درباره نعمت پنهان خویش به تو داده بود، ای فرستاده بزرگ پروردگار. ای نشاندار مدال کوثر! گویا اکنون نوبت نمایش عینیت «ان شانئک هوالابتر» است که به تعبیر استاد مطهری حتی یکی مثل برنارد شاو هم شهادت می دهد «چنین پیش بینی می کنم و از هم اکنون آثار آن پیداست که ایمان محمد ]صلی الله علیه و آله وسلم[ مورد قبول اروپای فردا خواهد بود و به عقیده من اگر مردی چون او صاحب اختیار دنیای جدید شود طوری در حل مسائل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت آرزوی بشر تامین خواهد شد».
سلام بر تو ای پیام آور محبت و ولایت! سلام بر تو ای پیام آور عشق و زندگی!
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم
پیدا نمی شدی تو شاید که مرده بودم
1- صبح دیروز خبرنگار هفته نامه آمریکایی «نیویورکر» که برای مصاحبه به کیهان آمده بود، با اشاره به سوابق انقلابی برخی از عوامل فتنه - یا به قول او چالش-88 و طرد آنها از صحنه نظام جمهوری اسلامی ایران، پرسید؛ آیا نباید با فرانتس فانون هم عقیده بود که می گفت؛ «انقلاب ها فرزندان خود را می بلعند»؟! و توضیح داد در گفت وگو با یکی از طرفداران مطرح و شناخته شده «جنبش سبز»!! متوجه شده است که آنها چنین عقیده ای دارند!
پاسخ این سؤال مراجعه به یک «معیار» بود، معیاری منطقی و خالی از ابهام که در قالب پرسشی از ایشان مطرح گردید و آن پرسش این که؛ کدامیک از دو سوی ماجرا بر آموزه های انقلاب اصرار می ورزیدند و کدامیک نسخه ای دیگر و متفاوت با ارزش های انقلاب در دست گرفته و به میدان آورده بودند؟ جان لی آندرسن که خبرنگاری کهنه کار است و کتاب «زندگی انقلابی چه گوارا» از وی به فارسی ترجمه شده است گفت؛ انکار نمی کنم که طرفداران جنبش سبز(!) و رهبران آنها دیدگاهی متفاوت و در پاره ای از موارد، متضاد با دیدگاه اعلام شده امام خمینی]ره[ را دنبال می کردند و آیت الله خامنه ای روی نظرات امام خمینی تاکید می ورزید. به ایشان گفته شد؛ اگرچه نظر فرانتس فانون درباره سرنوشت برخی از انقلاب ها، نظیر انقلاب الجزایر و یا شماری از جنبش های به ثمر نشسته مردمی صحت دارد ولی در ایران اسلامی، انقلاب فرزندان خود را نخورده و نمی خورد، بلکه فرزندان ناخلف انقلاب و یا منافقان نفوذ کرده در آن را تصفیه می کند و کنار می گذارد.
2- این روزها برخی از عوامل فتنه که در سال های نه چندان دور، اردونشین انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن بوده اند و در پی خروج از بستر اسلام و انقلاب و ایفای نقش ستون پنجم دشمن، از سوی توده های عظیم مردم طرد شده اند، ترجیع بند «انقلاب فرزندان خود را می خورد»! بر زبان و قلم گرفته و ساز فریب دیگری را ساز کرده اند. این ساز بدصدا در حالی نواخته می شود که تعدادی از فتنه گران، اگرچه در گذشته با تظاهر به انقلابی گری و یا به واقع، در شمار وفاداران اسلام و انقلاب شمارش می شده اند ولی در جریان فتنه 88 نه فقط از بستر انقلاب بیرون رفته اند، بلکه آشکارا با دشنه های آخته و پنهان کرده در آستین نفاق و به نمایندگی بی پرده و بی نقاب از سوی مثلث آمریکا، اسرائیل و انگلیس، علیه اسلام، انقلاب، نظام، امام (ره) و مردم مظلوم و نجیب وطن خویش شوریده اند، که بهتر است گفته شود علیه مردم وطن قبلی خویش، زیرا وطن کنونی آنها بدون کمترین تردیدی، واشنگتن، لندن و تل آویو است.
آیا کسانی که آشکارا به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله(ع) اهانت می کنند، وجود مبارک حضرت صاحب الزمان(عج) را نفی می کنند، بدترین اهانت ها را به امام راحل(ره) روا می دارند، به نفع آمریکا شعار می دهند، در حمایت از اسرائیل یقه می درند، مسجد را به آتش می کشند، اسلام را متعلق به 1400سال قبل می دانند، با اسلحه سرد و گرم به مردم کوچه و بازار حمله می کنند، قلب بسیجی را می درند، فلان خانم رهگذر را تنها به خاطر آن که چادر بر سر دارد زیر ضربات مشت و لگد می گیرند، آن مرد عابر را به این علت که دارای محاسن است و جای مهر بر پیشانی دارد از اتومبیل پیاده کرده و پیش چشمان وحشت زده و نگران همسر و دختر خردسالش به قتل می رسانند، حداقل دوبار با جرج سوروس صهیونیست ملاقات کرده و برای فتنه انگیزی دستور می گیرند، آقای ابطحی را برای گدایی نزد پادشاه عربستان، امیر امارات و... می فرستند و قول می دهند که کمک های مالی آنان را به هدر نمی دهند و هنگامی که آقای ابطحی گزارش پول های دریافتی را ارائه می کند، آقای «ص-خ» مشاور یکی از سران فتنه به طعنه می گوید «این که چیزی نیست، باید لیست مبالغ دریافتی ما از کشورهای غربی را ببینی»! و... در یک کلمه، آیا کسانی که نتانیاهو، رئیس رژیم صهیونیستی آنها را «بزرگترین سرمایه اسرائیل در ایران» می داند، فرزندان انقلاب هستند؟! کسانی که سران و برخی از عوامل اصلی فتنه را تنها به این علت که روزی به سالوس و یا به واقع در اردوگاه انقلاب بوده اند، فرزندان انقلاب می دانند و باطرد آنان از سوی مردم، برای آنها مرثیه «انقلاب فرزندان خود را می خورد»! سرمی دهند! و...، باید توضیح بدهند که درباره شمر و یزید و معاویه و حجاج بن یوسف و عمر سعد چه عقیده ای دارند؟! و آیا مقابله حضرت امیر(ع) امام حسن(ع) و امام حسین(ع) با این جرثومه های فساد و تباهی را مصداق طرد فرزندان انقلاب می دانند؟!
3- نظریه فرانتس فانون، نظریه پرداز سیاهپوست فرانسوی و حامی انقلاب الجزایر درباره برخی از انقلاب ها، نظیر انقلاب مارکسیستی اکتبر 1917 روسیه تزاری که منجر به تشکیل شوروی سابق شد، می تواند صحت داشته باشد. اما در انقلاب اکتبر 1917- اگر بتوان نام آن را انقلاب گذاشت- نسخه انقلاب یعنی مارکسیسم اولا؛ برای توده های مردم شناخته شده نبود و ثانیا؛ این نسخه فقط در دست حاکمان بود که به میل خود آن را تفسیر و تعریف می کردند. مثلا در چالش و درگیری میان تروتسکی- فرمانده ارتش سرخ و عضو برجسته دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی- با استالین در دهه 1920 که به تبعید تروتسکی به مکزیک و نهایتا ترور وی در سال 1940 انجامید، هر دو طرف مدعی مارکسیسم واقعی بودند و هیچکس نمی دانست و هنوز هم نمی داند که کدامیک از آن دو پیرو واقعی مارکسیسم بوده اند و... چرا که مارکسیسم برای مردم و بسیاری از صاحب منصبان شوروی سابق ناشناخته و در متن خود نیز یک ایدئولوژی مواج و فاقد معیار و ملاک تعریف شده بود، بنابراین در صورتی هم که کسانی به مارکسیسم اعتقاد واقعی داشتند، نسخه تعریف شده ای از آن در اختیار نداشتند تا درباره آن ماجرا و ماجراهای مشابه دیگر به قضاوت بنشینند و نتیجه بگیرند که استالین علیه مارکسیسم شورش کرده و تروتسکی را حذف می کند یا تروتسکی از بستر مارکسیسم خارج شده است؟! دکترین «راه رشد غیرسرمایه داری» خروشچف مارکسیستی است یا گلاس نوست گورباچف؟! و...
در انقلاب اسلامی اما، «نسخه انقلاب» قبل از وقوع آن در میان مردم بوده و آموزه ها و بایدها و نبایدهای آن طی چند صد سال با زندگی ملت های مسلمان و از جمله ملت مسلمان ایران آمیخته و عجین بوده است. صدها هزار دانشمند علوم اسلامی در هزاران حوزه علمیه و مراکز دیگر دینی، ابعاد این نسخه را با تکیه بر اصول و ملاک های تعریف شده و غیرقابل تحریف-وحی- به بحث و فحص نشسته و برای مردم بازگو کرده اند و... بنابراین وقتی کسانی از بستر انقلاب اسلامی خارج می شوند به آسانی برای توده های مردم قابل شناسایی هستند و چنانچه در پی خروج از بستر انقلاب علیه آن به مقابله برخیزند- مانند سران فتنه 88- از سوی مردم مسلمان طرد شده و از عرصه انقلاب جارو می شوند که شدند.
وقتی امام راحل ما(ره) از نجف یا پاریس پیام می دادند و خطاب به ملت می فرمودند، «خداوند شهدای شما را با شهدای بدر و احد و حنین و کربلا محشور فرماید»، مردم به قول استاد شهید آیت الله مطهری گمشده خویش را در این پیام پیدا می کردند. مردم احد و بدر و حنین را می شناختند، بیش از هزار و چند صد سال بر مظلومیت شهدای کربلا گریسته بودند و از ژرفای دل «یا لیتنی کنت معکم... ای کاش در کنار شما بودم» گفته بودند و...
4- چند روز قبل یکی از آقایان در دیدار جمعی از زندانیان سیاسی رژیم طاغوت، ضمن تجلیل از آنان- که برخی از آنها به حق قابل تقدیر هستند- گفته بود؛ «جامعه ای که از زبان صادق ترین افراد دوران مبارزه سخنی نشنود و به گوش نگیرد و به آنها روی ترش کند، مجبور می شود تجربیات تلخ گذشته را دوباره تجربه کند» این سخن در جای خود و به طور مطلق، سخن حقی است ولی چنانچه اشاره ایشان به سران و عوامل فتنه 88 باشد- که ظاهراً هست- با کمال تأسف باید گفت؛ «کلمه» حقی است که به قول حضرت امیر علیه السلام، از آن اراده باطل شده است! چرا که، به گفته حکیمانه حضرت امام(ره)، میزان حال فعلی افراد است و باز هم به فرمایش مولای متقیان(ع) باید افراد را با معیار «حق» سنجید و نه «حق» را با میزان افراد بنابراین ابتدایی ترین کار که معتبرترین معیار نیز خواهد بود، آن است که فتنه گران- اگر هم به فرض برخی از آنان در دورانی فرزند انقلاب بوده اند- امروزه چه بر زبان و قلم و قدم دارند؟ آیا کسانی که در بند دوم این نوشته به برخی از مواضع و عملکرد خصمانه آنها علیه اسلام و انقلاب و امام و... اشاره شد، «زبان صادق»!! در کام دارند؟! و بینش و منش آنها علیه تمامی ارزش های شناخته شده انقلاب و توصیه آنان به نوکری برای آمریکا و اسرائیل و انگلیس و دست کشیدن از اسلام ناب محمدی(ص) قابل شنیدن است و اگر جامعه ای به آنها «روی ترش»! کند قابل ملامت خواهد بود؟!
ایشان در جای دیگری از همان دیدار، گفته اند «سال هایی که خمینی گفتن پلو نداشت، بلکه چوب داشت تنها کسانی آمدند که حق گو بودند، امروز امام، امام کردن برای بسیاری منافع دارد».
این سخن نیز در کلیت آن قابل قبول و ارزشمند است، اما مصداق مورد نظر ایشان با «حق»، «راه امام» و واقعیت های آشکار این روزها نه فقط متفاوت بلکه در تضاد کامل است و باید عرض کرد، فقط نیم نگاهی به میدان بیندازید! چه می بینید؟! آیا توده های فداکار مردم به خاطر دفاع از اسلام و انقلاب و امام(ره)، سختی های تحمیل شده از سوی قدرت های استکباری را تحمل می کنند و خم به ابرو نمی آورند یا فتنه گران که به خاطر مقابله با آموزه های امام(ره) و دشمنی با ارزش های اسلامی و انقلابی تحت الحمایه آشکار و بی پرده آمریکا، انگلیس، اسرائیل، اتحادیه اروپا، شیوخ عیاش عرب، بهایی ها، منافقین، سلطنت طلب ها، کلان سرمایه داران، و... قرار دارند؟! دیگ پلوی سفارت انگلیس که امروزه به چک پول های کلان، کمک های مالی میلیاردی، حمایت های تدارکاتی و سیاسی و تبلیغاتی و صدها امکان مادی دیگر از سوی قدرت های استکباری تبدیل شده است، برای مردم فداکار و پیروان امام راحل(ره) روی اجاق است یا برای فتنه گران؟! و... این قصه، سر دراز دارد.
رهبر معظم انقلاب روز گذشته در سالروز ولادت حضرت علی(ع) در دیدار جمع کثیری از مردم بوشهر، برترین خصلت آن حضرت را بصیرت بخشی به افراد نیازمند بصیرت دانسته و تاکید کردند: «روشن کردن افکار عمومی و آگاهی بخشی، امروز یکی از نیازهای اصلی دنیای اسلام و جامعه است زیرا دشمنان برای مقابله با اسلام، با ابزارهای دین و اخلاق وارد شده که باید کاملاً هوشیار بود.» معظم له، شخصیت امیرالمؤمنین(ع) را شخصیتی استثنایی و قله عظمت علمی، معنوی، اخلاقی، انسانی و الهی برشمرده و می فرمایند: «مهمترین درس از زندگی آن شخصیت بی نظیر تاریخ بشر، برای دنیای اسلام و جامعه، بصیرت بخشی، روشن کردن فضا و عمق دادن به ایمان و اندیشه کسانی است که نیازمند بصیرت هستند.»
از روزی که جامعه اسلامی در زمانه پیامبر(ص) شکل گرفت تا به امروز «فتنه» یکی از عناصر جدایی ناپذیر آن بوده است. فضای غبارآلودی که تشخیص حق از باطل را دشوار می سازد و در هوای گرگ ومیش برخاسته از فتنه، مرزهای سره و ناسره در هم می آمیزد. «ایمان» و «فتنه» قرین با هم اند. هر جا پای ایمان به میان می آید، بساط فتنه و آزمایشهای پیچیده گسترده می شود؛ احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون؟
امیرالمؤمنین(ع) در حکمت 93 نهج البلاغه چنین می فرمایند:«دعا نکنید که خدایا مرا به فتنه گرفتار نکن ]بی شک همه گرفتار فتنه می شوند[ دعا کنید؛ خدایا مرا از گمراهی های فتنه نجات بده.»
«فتنه» قدری کوچکتر و قدری بزرگتر در طول حاکمیت اسلامی، همراه جامعه مسلمین بوده است. از فتنه های زمان پیامبر(ص) گرفته تا فتنه های بزرگ و پیچیده تری چون صفین و نهروان و جمل در زمانه حضرت علی(ع). از فتنه معاویه و عمروعاص و دنیافریبی یاران امام حسن(ع) تا فتنه بزرگ کربلای امام حسین(ع) و بی وفایی کوفیان و همینطور تا امروز تاریخ.
در خطبه 151نهج البلاغه آمده که؛ فتنه از درجات پنهان شروع می شود. آغازش مثل یک جوان خوش قامت است ولی وقتی مستقر شد دردآور و ناخوشایند می شود. و عبرت آموزتر آنکه مولای متقیان در خطبه 93 می فرمایند: «وقتی فتنه می آید همه انکارش می کنند ولی وقتی می رود همه می فهمند که چه بر سرشان آمده است.»
فتنه 88 و اتفاقات و حوادثی که پس از انتخابات در کشور رخ داد، یک عبرت و آزمایش بزرگ بود، هم برای خواص و هم برای مردم. خواصی که با برخی مواضع و یا سکوت خود بر غلظت غبارآلودگی فضای فتنه افزودند و تشخیص حق و باطل را دشوار ساختند و عبرتی بزرگ برای مردم که بدانند «اعتبار» نام و جایگاه افراد با «وضع فعلی» آنان گره خورده و شاخص اصلی برای تشخیص، «راه امام» است و نصب و نسب ها، دخلی در آن ندارد.
اکنون غبار فتنه فرونشسته و ظاهراً قرآن ها از سر نیزه فرود آمده است، اما این به معنای «پایان فتنه» نیست. فتنه گران و طراحان فتنه به خوبی می دانستند که بلوای پس از انتخابات و باد مسمومی که به پا شد، هرگز نمی تواند شاخه طوبی انقلاب اسلامی را فرو نشاند. «فتنه 88» برای آنان استمرار خط دشمنی با انقلاب و آرمانهای آن و خط امام و رهبری بود. و این یعنی اینکه باید به فرمایش مقام معظم رهبری برای کسانی که «نیازمند بصیرت» هستند- چه خواص و چه عوام- روشنگری و آگاهی بخشی داشت.
معظم له در دیدار روز گذشته با اشاره به غبارآلودگی فضا در دوران فتنه تاکید می کنند: «این شرایط غبارآلود، گاهی به گونه ای است که برخی نخبگان نیز دچار خطا و اشتباه می شوند، بنابراین در دوران فتنه، شاخص لازم است و شاخص همان حق و بینه ای است که حضرت علی(ع)، مردم را به آن ارجاع می دادند و ما نیز امروز نیازمند آن هستیم.» رهبر انقلاب در ادامه می افزایند: «شاخص و راه روشنی که امیرالمومنین(ع) معرفی می کنند، اداره جامعه اسلامی با دستورات اسلام، برخورد قاطعانه با دشمنان متعرض، مرزبندی شفاف و روشن با دشمنان و هوشیاری در مقابل فریب دشمنان است.»
یکی از مسایلی که در سرنوشت جامعه و سقوط یا صعود آن نقش مهم و اساسی دارد، آگاهی و بصیرت مردم درباره مسایل و موضوعات پیرامونی آنان است. حضرت علی(ع)، بر همین مبنا، بر آگاهی داشتن نسبت به امور جامعه تاکید می کنند و آن را یک اصل اساسی برای همه برمی شمارند: «به خدا سوگند از آگاهی لازم برخوردارم و هرگز غافلگیر نمی شوم که دشمنان مرا محاصره کنند و با نیرنگ دستگیرم کنند ... من آگاهی لازم به امور را دارم. نه حق را پوشیده داشتم و نه حق بر من پوشیده ماند.» این مفهوم را می توان از خطبه های 10 و 22 نهج البلاغه هم دریافت، آنجا که حضرت علی(ع) قبل از برخورد با اصحاب جمل می فرمایند: «آگاه باشید که همانا شیطان حزب و یارانش را بسیج کرده و سپاه خود را از هر سو فراهم آورده است، تا بار دیگر ستم را جای خود نشانده و باطل را در جایگاه خویش پایدار گرداند.»
سادگی کرده ایم اگر باور کنیم بصیرت «گمشده» فقط برخی از آحاد جامعه است. چرا که برخی از خواص نیز با بی بصیرتی خود، بر هزینه های نظام و انقلاب در برخورد با فتنه افزودند. نیازمندان بصیرت فقط مردم نیستند، شاید اولی تر نسبت به آنان برخی از خواص باشند. حضرت آیت الله خامنه ای با تاکید بر اینکه ملت ایران به برکت انقلاب اسلامی هوشیار است و بسیاری از مشکلات کشور نیز با بصیرت مردم حل شده، خاطرنشان می کنند: «در موارد متعددی، توده مردم، حقایق را از برخی خواص و نخبگان بهتر متوجه می شوند زیرا تعلقات آنان کمتر است و این، از نعمت های بزرگ است.»
شیخ! تو اینجا چه می کنی؟!تیغ تو همچنان تیز و درخشان است. و چه تیغی! چه بسیار رنج و اندوه که با همین تیغ از چهره مبارک پیامبر خدا(ص) زدودی. اکنون همان تیغ را بر من کشیده ای، کنار ولید و مروان؟! پیر مرد! یادت هست قریب 7-26 سال پیش، آن روز را که از شوق مرا در آغوش کشیدی و فرستاده خدا(ص) که این صحنه را می دید، از تو پرسید «آیا علی را دوست داری؟» و تو در پاسخ گفتی چگونه دوست ندارم کسی را که برادر و پسر دایی من است». یادت هست رسول خدا(ص) چه گفت؟ «اما تو با او خواهی جنگید در حالی که ستمکاری».
امیرمؤمنان این کلمات تکان دهنده را در بحبوحه جنگ جمل و هنگامی گفت که سوار بر اسب، بی سلاح و زره، تا کنار زبیر رفت حال آن که زبیر غرق در اسلحه و زره و کلاهخود بود. زبیر گفت چگونه بازگردم در حالی که دو لشکر مقابل هم قرار گرفته اند و این به خدا سوگند عاری است که قابل شستن نیست.امام در همین میدان بود که طلحه و زبیر را خطاب قرار داد و فرمود «فارجعا ایّها الشیخان عن رأیکما... پیرمردها! برگردید از تصمیم خود که اگر اکنون برگردید بزرگترین مسئله شما فقط عار و ننگ است، پیش از آن که عار و نار دوزخ یکجا جمع شود»... زبیر جا خورد از یادآوری ماجرای 7-26سال پیش و هشدار پیامبر(ص). گفت «انالله و اناالیه راجعون. چیزی را به خاطر من آوردی که روزگار از خاطرم برده بود». گفت و پشیمان بازگشت. اما پسرش عبدالله که این صحنه را دید، گفت «من خیال می کنم تو از شمشیر آنها ترسیده ای»! همین کافی بود تا زبیر سرگردان شود و بگوید «وای بر تو! مرا به جنگ با علی تحریک می کنی؟ من سوگند خورده ام که با او جنگ نکنم». «کفاره قسم بده و بایست تا نگویند ترسیده ای»! زبیر با شنیدن این سخن از پسر، غلام خود را به کفاره آزاد کرد و به سپاه امام تاخت، سپاهی که به فرمان امام، راه بر او گشوده بود تا بتازد و از آن سو خارج شود و کناره گیرد.
زبیر پشیمان شده بود، اما آیا ندامت او توانست فتنه ای را که از سرچشمه شام تحریک شده و توسط یاران پیمان شکن امام به راه افتاده بود، به سر آورد؟آیا آن ساعت که طلحه از سپاه جمل کناره گرفت و به تیر هم پیمان غدّار خود مروان بن حکم، بر زمین افتاد و گفت «کسی را از قریش ندیدم که خونش از من تباه تر باشد»، آب رفته به جوی بازگشت؟ خداوند وجود نازنین استاد فرزانه حضرت آیت الله جوادی آملی را حفظ کند، همین چند روز پیش حدیث شریف امیرمؤمنان(ع) را از زبان ایشان خواندیم که «ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لاینفعه. چه بسا عالمی که جهلش او را از پای درآورد و علم او با او بود و به کارش نیامد» این همان مضمون دعایی است که می فرماید اللهم انی اعوذبک ... من علم لاینفع.
زبیر که شمشیرش بارها غبار غم از سیمای پیامبر زدوده بود، چرا سر ناسازگاری با علی گذاشت؟ شیخ! سیف الاسلام! طلحه الخیر! شما چرا؟ فراموش کردید آن روز که جزیه نصرانی های نجران به عنوان غنیمت! توسط سربازان مسلمان دست به دست شد و علی همه آنها را پس گرفت؟ به خاطر ندارید پیامبر در برابر گله سپاهیان فرمود «از علی شکایت نکنید که او در اجرای فرمان خدا خشن و سخت گیر است و در امر دین مداهنه و سازش نمی کند»؟ فراموش کردید آن روز را که دونفری نزد خلیفه سوم رفتید و از او خواستید ولیدبن عقبه را به خاطر شرب خمر عزل کند و حد تازیانه را بر او جاری سازد؟ چه کسی جرئت داشت حاکم کوفه را حد بزند جز علی که فرمود «بنی اسرائیل هلاک نشدند جز به خاطر تعطیلی حدود و احکام الهی» و حد اسلام را بر ولید جاری ساخت. یادتان هست علی(ع) همان جا فرمود «قریش پس از این مرا جلاد خویش خواهد خواند»!؟ اکنون چه شده که شما صحابه سابقه دار با همان ولید شرابخوار و مروان غدار و غارتگر بیت المال هم جبهه شده اید؟
علی شدن و علوی شدن هزینه دارد. شکیبایی کردی و خون دل خوردی و پای خدا نوشتی تا یقین و اطمینان الهی بر تو فرود آمد. «صبرت واحتسبت حتی اتاک الیقین». چه رازی در امامت و ولایت تو بود که خداوند به پیامبر فرمود «... اگر ابلاغ نکنی، رسالت الهی را به غایت نرسانده ای و خداوند تو را از مردم در امان نگه می دارد». پیامبر از مردم، از صحابه خود امنیت نداشت در ابلاغ ولایت علی؟! مگر علی بن ابیطالب پس از پیامبر قرار بود جز به رسم پیامبر عمل کند؟ «انا و علی ابوا هذه الامه . من و علی پدران این امتیم». علی جان! مگر جز این است که بار بر زمین مانده آنها را بر دوش کشیدی؟! «قمت بالامرحین فشلوا... فرمان خدا را برپا داشتی آن هنگام که دیگران درماندند. پدر مهربانی برای مومنان شدی آن هنگام که عائله تو شدند پس بار سنگینی را که از طاقتشان بیرون بود، بر دوش کشیدی، پاس داشتی آنچه را تباه کردند و رعایت کردی آنچه را سستی کردند».
روز خیبر، خط تو آشکار شد آن هنگام که آیه نازل شد «ای کسانی که ایمان آورده اید هر کس از دین خود ارتداد ورزد و برگردد پس به زودی خداوند گروهی را می آورد که آنان را دوست دارد و آنها هم او را دوست دارند، نسبت به مومنین فروتن و در برابر کفار سرسخت و نفوذ ناپذیرند، در راه خدا مجاهدت می کنند و از ملامت سرزنش کنندگان نمی هراسند...» (آیه 45 سوره مائده). یعسوب مؤمنین! افلاکی خاک نشین! ابوتراب! کم گناهی نیست در نظر دنیاطلبان و سرکشان، فروتنی در برابر مؤمنان و سرسختی و نفوذناپذیری در برابر هر آن کس که می خواهد حق را بپوشاند. کم گناهی نیست ترور شخصیت شدن و آماج ناسزا و تهمت قرار گرفتن و با این همه به خاطر ملامت ها و سرزنش ها از جا نجبیدن و از حق دست نکشیدن.
مولای ما! پدر مهربان امت! هر کس هم دلش با تو باشد و پیروی تو کند، آماج تهمت ها و ناسزا خواهد بود. مگر می شود در ثواب و پیروزی جنگ جمل- بی هیچ شمشیر زدنی- شریک شد، اما در غم و رنج های جانگداز آن جنگ شریک نشد؟ آن صحابه عرضه کرده بود دوست داشتم برادرم فلانی هم با ما در این جنگ جمل بود و در پاداش آن شریک می شد و تو فرموده بودی «اهوی اخیک معنا. آیا دل برادرت با ما بود؟ اگر دل او با ما بود پس با ما بود و با ما بودند آنها که در صلب پدران و رحم مادران جای دارند و گذشت روزگار آنها را به عرصه می آورد تا ایمان با آنها برپا داشته می شود». معرکه جمل هرگز تمام نخواهد شد، تا دنیا دنیاست. آن فتنه منکوب شد اما فتنه گران تا ابد هستند. فتنه سال 88 چال شد اما فتنه گران زخم خورده و سازمان دهندگان اصلی آن در اردوگاه طواغیت جهان باقی اند. ببینید در همین ماه های اخیر چگونه بغض آلود درباره امام و رهبری سخن می گویند. ببینید قلاده کدام شبه روشنفکران فراری را گشوده اند تا عقده گشایی کنند. ما پشت صورتک نام هایی چون کدیور و سروش و مهاجرانی و گنجی و مجید محمدی و ده ها پیاده نظام دیگر، قیافه بغض آلود طواغیتی چون پرز و نتانیاهو و هیلاری کلینتون و جان مک کین را می بینیم، و رابرت گیتس رئیس سابق سازمان سیا را که می گوید «ایران توسط رهبری به سمت دیکتاتوری پیش می رود و چهره های مذهبی طی 81ماه گذشته کنار گذاشته می شوند. ما در این مدت شاهد تغییر ماهیت رژیم جمهوری اسلامی هستیم». گویی که تابه حال جمهوری اسلامی را دموکراسی تلقی می کردند و حالا تغییر موضع داده اند!
هجمه و ملامت طواغیت روزگار و تروریست های انتحاری آنها در حلقه های شبه روشنفکری، نه تنها عار امت و مقتدای ما نیست که افتخار و سربلندی ماست. طواغیت روزگار که برای شیمون پرز جلاد جایزه صلح و دموکراسی می دهند و برای سلاطین مرتجع هم پیمان پرز و اوباما در منطقه فرش قرمز پهن می کنند، اگر از ما تمجید می کردند، باید سر افکنده و شرمنده می شدیم. این سنت الهی است. «اگر با این شمشیرم بر بینی مؤمن زنم که مرا دشمن دارد، دشمن ندارد و اگر تمام دارایی آسمان و زمین را بر آغوش منافق ریزم که مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت چرا که در فضای الهی نوشته و بر زبان پیامبر(ص) جاری شد که یا علی! لایبغضک مؤمن و لایحبّک منافق. هیچ مؤمنی با تو دشمنی نورزد و هیچ منافقی تو را دوست ندارد». امت ما با این عقده گشایی ها، تازه گنج ولایت و امامت را عزیزتر می شمارد. این بغض آشکار یعنی مرگ فتنه! «ای کسانی که ایمان آورده اید غیر خود را به دوستی و محرم اسرار نگیرید، آنها دوست دارند آنچه باعث رنج شما شود. دشمنی از دهان های آنها آشکار است و آنچه در سینه هاشان ] از دشمنی و کینه[ پنهان است، بزرگ تر است... چون با شما ملاقات کنند می گویند ایمان آوردیم و هنگامی که خلوت کنند از غیظ و خشم شما، انگشتان خویش را می گزند. بگو بمیرید از این غیظ تان، خداوند به باطن سینه ها آگاه است (آیات 811 و 911 سوره آل عمران)
از تیر ترور و تهمت و ملامت دشمنان باکی نیست. به تعبیر حضرت امام خمینی «ما از هیچ چیز باک نداریم، نه باک داریم که شرق ما را یک وقت اشخاص مثلاً غیرآزادی طلب یا دیکتاتور حساب کند، نه باک از این داریم که غیر یک همچو چیزی بکند. البته منافعشان که در خطر است، باید همه تهمت ها را به ما بزنند و ما همه تهمت ها را قبول می کنیم... البته بخواهید که همه مردم برای شما خوب بگویند، باید بروید توی خانه هاتان بنشینید و هیچ کس شما را نبیند. برای حضرت امیر هم هزار چیز گفتند، برای پیغمبر اکرم هم گفتند، حالا هم دارند می گویند. غربی برای پیغمبر ما بدتر از این می گوید که برای شما و ما می گوید. برای اینکه الان در معرض خطر است کارشان...» (صحیفه نور، جلد 5، صفحه 992). تکلیف ملت با دشمنان روشن است. می مانند دوستان و صحابه انقلاب و اینکه قیام یا قعود و سکوت و کلامشان در کدام جغرافیا بزرگ تر تعریف و تعبیر می شود؟ اتاق فکرهای خارجی فتنه و خانه های تیمی داخلی آن تمام تمرکز خود را روی این محور قرار داده اند. مبادا زبیرها، هم پیاله ولیدها و شکار مروان ها شوند. پیرو با فراست علی(ع) باید مروان شکار باشد نه شکار مروان. عمار باشد و میانه میدان با صلابت و شجاعت، علمداری کند نه چون ابوموسی ادعای تزهد و بازنشستگی از سیاست کند حال آن که وسط معرکه کشان کشان می آورندش برای مغلوبه کردن جنگ پیروز علی(ع). عجبا! به تعبیر رهبر فرزانه انقلاب بعضی ها به خیال اینکه وسط فتنه «کابن اللبون» باشند و دوشیده نشوند و سواری ندهند، دوشیده می شوند و سواری می دهند، بی آنکه تجربه و دانایی شان به کار آید.
تلخ ترین صحنه ها برای علی آنجا بود که معاویه و عمروعاص، شیوخ از صحابه را به بازی گرفتند و امام این بار بی زره و شمشیر سراغ سران جبهه مقابل رفت. شیخ! تو اینجا چه می کنی؟ برگرد و به یادآر...
تشکیل اولین جلسه مجلس قانونگذاری عراق، راه را برای انتخاب رئیس جمهور، نخست وزیر و کابینه عراق هموار نمود. پیش از این گمانه زنی هایی وجود داشت که از ناکامی عراقی ها در رسیدن به نقطه توافق خبر می داد و بیش از همه آمریکایی ها بر وجود مشکل جدی در راه شکل گیری دولت جدید تاکید می کردند. اما برخلاف این گمانه زنی ها، عراقی ها ثابت کردند که با وجود اختلافات و علیرغم تلاش بدخواهان منطقه ای و بین المللی شان قادرند بر مشکلات کنونی فایق بیایند.
اینک عراق در بین اکثر کشورهای عربی به سیستمی مردم سالار و در عین حال هوشمند دست پیدا کرده و توفیقات فراوانی نیز در اداره کشور خود داشته اند. عراق بعنوان یک کشور تحت اشغال و با وجود حضور نزدیک به 300هزار نیروی اشغالگر شرایط دشواری دارد و این موضوع دولت بغداد را با محدودیت ها و مزاحمت های بی شماری مواجه کرده است در عین حال، دولت برآمده از آراء مردم و توافقی که بین سه طایفه شیعه، سنی و کرد عراق برای عبور دادن عراق از شرایط فعلی به وجود آمده، آینده روشنی را برای همسایه غربی ما به تصویر کشیده است. درخصوص «عراق آینده» و مسئولیت های اولویت دار دولت آینده این کشور نکاتی وجود دارد:
1- اشغال عراق و ادامه شمول بند 7 منشور سازمان ملل بر این کشور-مبنی بر اخلال عراق در نظم بین المللی و لزوم اداره آن توسط شورای امنیت- مهمترین مشکل عراق به حساب می آید. بر مبنای توافقنامه امنیتی بغداد-واشنگتن، نیروهای آمریکایی موظفند تا پایان سپتامبر آینده- شهریورماه- بیش از نیمی از نیروهای نظامی اشغالگر را از عراق خارج کرده و تا پایان سال 2011- یعنی 18 ماه آینده- کلیه نیروهای خود را از عراق خارج نمایند. اگرچه طی هفته های اخیر هم چند مقام آمریکایی- از جمله اودیرنو فرمانده نظامیان آمریکایی در عراق- بر پایبند بودن آمریکا به خروج کامل و عمل براساس توافقنامه تاکید کرده اند ولی تردیدی وجود ندارد که آمریکایی ها حضور نظامی خود را در حدی که بتوانند از زمین و آسمان عراق برای عملیات آتی استفاده کنند، حفظ خواهند نمود. براساس بعضی از خبرها آمریکایی ها درصدد حفظ حدود 30 هزار نظامی خود در عراق هستند، از نظر آنان یک نیروی کم حجم ولی عملیاتی می تواند برای کنترل سه کشور عراق، ایران و سوریه مفید باشد. بعضی دیگر از خبرها بیانگر آن است که این نظامیان عمدتاً در استان ناصریه- استانی شیعی در جنوب عراق و مجاور مرزهای جنوب غربی ایران- مستقر خواهند شد. باقی ماندن این تعداد نیروی آمریکایی در عراق به منزله ادامه اشغال عراق است هرچند آمریکایی ها برای دور ماندن از بار روانی «اشغالگری» تلاش خواهند کرد که این حضور را به «درخواست عراق» منتسب نمایند. اگر آمریکایی ها به تداوم حضور نظامیان خود در عراق نایل گردند از یک سو دولت بغداد همواره خود را در معرض یک «تهدید آنی» خواهد دید و ناچار است به نوعی محافظه کاری که با استقلال و تمامیت ارضی عراق منافات دارد، روی آورد. یک نکته کلیدی در عراق این است که از نظر بعضی از طوایف، وجود یک پایگاه نظامی در این کشور به اندازه «اشغال» عراق، خطرناک تلقی نمی شود ممکن است ساکنان استانهای الانبار، صلاح الدین، سلیمانیه و اربیل این موضوع را با توجه به مکان حضور این نظامیان به شیعیان مربوط دانسته و از تلاش برای آزادسازی عراق از هر نوع اشغالگری طفره بروند. در یک جمله باید گفت دولت آینده عراق باید بتواند مدیریت خروج نظامیان آمریکایی را به گونه ای انجام دهد که عراق به معنای واقعی- و نه صوری- از اشغال خارج شود این البته به همراهی جدی دو طایفه کرد و سنی عراق احتیاج خواهد داشت.
2- عراق طی سالهای گذشته با مقوله «تروریزم» درگیر بوده است. تروریزم عراقی البته همزاد و مرتبط با اشغالگری است حمایت آمریکایی ها و... از بعثی ها که مهمترین بازوی عملیات ترور در عراق به حساب می آیند از این ارتباط پرده برمی دارد. تروریزم اقدامی سیاسی است که به قصد تاثیرگذاری بر فرآیند قانونی عراق دنبال شده است از همین رو مشاهده می کنیم که در آوردگاههای اساسی سیاسی- نظیر انتخابات- ماشین ترور فعال تر شده و قربانیان بیشتری گرفته است. همین روزها و در آستانه شکل گیری مجلس جدید شاهد بودیم که یک خط سنگین ترور از بصره تا موصل به راه افتاد. خود این موضوع بیانگر آن است که تروریزم در عراق قبل از آنکه مطابق توهم پراکنی اشغالگران از «تعصب مذهبی» تغذیه شود از یک «برنامه سیاسی» تغذیه می شود. دولت آینده عراق طبعاً ریشه کن کردن تروریزم را در دستور کار «اولویت دار» خود قرار می دهد. استقرار دولت جدید که از نهادینه شدن نظم جدید حکایت می کند تا اندازه «بسیار زیاد» تروریست ها را مأیوس خواهد کرد در عین اینکه دولت با تکیه بر پشتیبانی ملی توان زیادی برای از میان برداشتن تروریزم خواهد داشت.
3-تنظیم روابط عراق با جهان خارج و بخصوص تنظیم رابطه با حوزه عربی یک اولویت برای دولت عراق به حساب می آید. در طول سالهای گذشته 4 کشور عرب همسایه عراق از برقراری رابطه ای توأم با رعایت حسن همجواری اجتناب کرده اند در این بین عربستان و اردن تلاش گسترده ای کردند تا نظم جدید عراقی که نظمی دمکراتیک است و با ماهیت رژیم های موروثی و غیرمردمی عرب تفاوت اساسی دارد، از میان برود. این دو کشور مهمترین منبع تغذیه مالی تروریزم در عراق بوده اند. دولت عراق گام هایی را به سمت عادی سازی و فعال سازی رابطه با کشور سوریه برداشته و بخصوص طی 2-3ماه اخیر به توافقات مهمی هم با دولت بشاراسد نایل آمده است. فعال شدن رابطه عراق-سوریه فشار زیادی را بر «امان»، «ریاض» و «کویت» برای فاصله گرفتن از وضع فعلی - که بر مبنای نادیده گرفتن نظم جدید است- وارد می کند و آنان را ناچار به تجدیدنظر می نماید. دولت اردن و عربستان تلاش وسیعی کرده اند تا عراق بعنوان جزیی از «اتحادیه عرب» باشد نه یک مجموعه از «مقاومت منطقه». دولت عراق در تداول بین نقش عربی و نقش اسلامی ناچار است به یک موازنه فکر کند. کردهای عراق به هیچ وجه از اینکه عضوی از اتحادیه عرب دیده شوند، خشنود نخواهند بود. شیعیان عراقی نیز خود را در جمع این دولت ها «غریبه» می بینند و احساس می کنند اکثر اعضای اتحادیه به آنان به چشم «برهم زنندگان نظمی کهن مبتنی بر حکومت اقلیت بر اکثریت» می نگرند و همواره می خواهند فرش را از زیرپای آنان بکشند. عراق جدید در روابط خارجی با دو کشور غیرعرب همسایه- ایران و ترکیه- راحت تر بوده است. دو کشور همسایه شرقی و شمالی عراق طی 6 سال گذشته کمک های فراوانی را به دولت بغداد برای گذار از مرحله بی ثباتی و حل مشکلات مختلف نموده اند. اینک سوریه هم رویه تعامل را با دولت مرکزی عراق برگزیده است. این سه کشور تمایل دارند که عراق در بلوک مقاومت دیده شود تا در یک بلوک وابسته عربی. در عین حال عراق نمی خواهد کرسی خود در اتحادیه جهان عرب را ترک نماید، اساساً مسئله دولت عراق این نیست ولی عربستان، اردن و کویت بعنوان سه کشور سنتی عضو اتحادیه عرب که نیمی از مرزهای غربی و همه مرزهای جنوبی عراق را احاطه کرده اند می خواهند عراق را بین دو انتخاب-ماندن در جمع اعراب یا حضور در بلوک مقاومت- قرار دهند. دولت آینده بغداد قاعدتاً تلاش خواهد کرد تا به نوعی به توازن در روابط برسد البته در این بین آمریکایی ها و اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل بشدت از اینکه عراق به بلوک مقاومت متصل باشد، عصبانی خواهند بود و گمان می کنند که می توانند با استفاده از اهرم بند 7 و نیز با استفاده از کمک بعضی از چهره های عراقی که شریک نوری مالکی و... در اداره عراق هستند، عراق را از بلوک مقاومت دور نمایند اما این نکته را نمی توان از نظر دور داشت که عراق به دلیل میزبانی از بیشترین حرم ائمه شیعه-علیهم صلوات الله- و گرایش شدید مذهبی مردم و وجود استوانه های مذهبی نه تنها به طور طبیعی عضوی از بلوک مقاومت است بلکه یک عضو کانونی هم به حساب خواهد آمد.
سه هفته پس از انتشار بیانیه سه جانبه تهران که از حسن نیت جمهوری اسلامی در زمینه همکاری پیرامون مسائل هسته ای با جامعه جهانی حکایت داشت شورای امنیت سازمان ملل تحت فشار و قیمومیت دو، سه کشور غربی چهارشنبه گذشته چهارمین قطعنامه تحریمی علیه ایران را به تصویب رساند.
ساعاتی قبل از تصویب این قطعنامه که اجماع شورای امنیت را در پی نداشت کشورهای آمریکا، فرانسه و روسیه- که به انضمام آژانس انرژی اتمی گروه وین را تشکیل می دهند- طی نامه های جداگانه ای به بیانیه تهران درباره تبادل سوخت هسته ای پاسخ دادند و به گونه ای «نه» خود را ابراز کردند.
نامه نگاری در وین و صدور قطعنامه 1929 در نیویورک که دو پرده از سناریوی غرب در رابطه با برنامه صلح آمیز هسته ای کشورمان است حکایت از آن دارد که مسئله و چالش اصلی هر چند در ظاهر بر موضوع هسته ای متمرکز می باشد اما شواهد و قراین بیانگر آن است که موضوع فراتر از مسئله هسته ای است.
در این باره اشاره به نکاتی می تواند به روشن شدن زوایای پنهان موضوع کمک کند.
1-بی شک برای حل هر مسئله ای، فهم صورت مسئله عنصر اصلی و جوهری برای رسیدن به پاسخ است و ناگفته پیداست که اگر صورت مسئله به درستی فهمیده و تشخیص داده نشود قطعاً در جواب مسئله ناکام مانده و به تعبیر دیگر دچار انحراف از موضوع اصلی خواهیم شد.
هر چند جمهوری اسلامی ایران در مواجهه با غرب در زمینه مسئله هسته ای طی سال های گذشته تجربه خوبی بدست آورده و در واقع خواسته های به اصطلاح حقوقی و فنی آنها را بهانه تراشی ارزیابی می کند و می داند که هدف و خواسته اصلی و واقعی غرب از ایران چیست اما عقلانیت سیاسی و بهره گیری از اصول دیپلماسی را ملحوظ داشته و نه تنها توپ در زمین غرب باقی مانده است بلکه امروز برای افکار عمومی دنیا و تمامی ملت های آزاده و مستقل این پرسش مطرح است که علت صدور قطعنامه جدید چیست؟
هر چند در سال های 2006، 2007 و 2008 غرب از کانال شورای امنیت سه قطعنامه تحریمی را بر ضد جمهوری اسلامی به تصویب رساند اما ایران علی رغم همه این تصمیمات ظالمانه و مغرضانه شطرنج دیپلماسی را برهم نزد و با صبوری در عرصه دیپلماتیک آنها را در موقعیت کیش قرار داد؛ موقعیتی که به موجب بیانیه سه جانبه ایران، ترکیه و برزیل رقم خورد.
ایران تبادل سوخت هسته ای 5/3درصد و 20درصد را در خاک ترکیه- و البته با رعایت مجموع شرایطی که در بیانیه آمده است- پذیرفت و هرگونه بهانه تراشی و ایرادهای بنی اسرائیلی را از 1+5 سلب کرد و در این حال انتظار جامعه بین المللی آن بود که آمریکا و همپیمانانش مسیر تعامل را به جای تقابل برگزینند اما پس از 23 روز از بیانیه تهران قطعنامه تحریمی 1929صادر می شود!
این قطعنامه هر چند به مانند دیگر قطعنامه های تحریمی تکرار مکررات است و سیاقی کاملاً متشابه با آنها دارد اما نشان می دهد که هدف اصلی تحریم ایران نیست چرا که صورت مسئله اصلی نزاع هسته ای میان ایران و 1+5 نیست؛
2- قطعنامه 1929 صورت مسئله اصلی را مشخص کرده است، هر چند که از آغاز مواجهه غرب با ایران اسلامی با موضوع انرژی هسته ای کشورمان، جمهوری اسلامی به عمق مسئله اصلی ایمان داشت و آن در واقع همان مسئله ای بود که با پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفته بود: پیکار انقلاب اسلامی با نظام سلطه.
اما اینک صورت مسئله برای افکار عمومی دنیا محرز و مبرز گشته است بدین صورت که مشکل و چالش اصلی به موضوع هسته ای برنمی گردد بلکه صورت مسئله از این قرار است که نظام جمهوری اسلامی امروز در برابر نظام سلطه و زیاده خواهان و افزون طلبان به قوت و با اقتدار ایستاده است و حاضر نیست به این جنایتکاران حرفه ای قرن بیست و یکم باج بدهد.
3- حمایت 120کشور جنبش عدم تعهد از بیانیه تهران و روند فعالیت های هسته ای کشورمان نه تنها دلالت بر آن دارد که امروز اکثر کشورهای دنیا به حقانیت جمهوری اسلامی در چالش هسته ای چند ساله پی برده اند بلکه این حمایت و حرکت، آمریکا و دو، سه کشور همراه آن را به گوشه رینگ برده است و در واقع هدف آنها در این شرایط چیزی جز از بین بردن ابتکار عمل ایران در بیانیه تهران که حمایت اکثریت کشورهای دنیا را به دنبال داشته نیست.
از همین روی، قطعنامه جدید شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی بیش از آنکه در کارزار عمل کارگر افتد در حکم تنفسی برای تهیه کنندگان و طراحان آن است تا از موقعیت کیش بگریزند.
4-با توجه به آنچه که در سطور فوق آمد باید گفت که علت اصلی صدور قطعنامه 1929 شورای امنیت علیه کشورمان آن هم در حالی که آمریکا، فرانسه و انگلیس اصرار و پافشاری داشتند تا در آستانه سالگرد دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری انجام و متحقق شود با علت بروز فتنه های سال گذشته درهم تنیده و گره خورده است.
مگر نه اینکه حوادث و وقایع پس از انتخابات سال گذشته که گروهکی ها، سلطنت طلب ها، تروریست ها و معاندین و مخالفان نظام را با هم متحد کرده بود به منظور تضعیف ساختار جمهوری اسلامی بود؟ خب نتیجه چه شد؟ آیا فتنه گران و اغتشاشگران که از بزنگاه انتخابات سود جسته و با بهانه واهی و پوچ تقلب در انتخابات چنگ به سیمای نظام انداخته و در این سودا بودند که تضعیف ساختار نظام جمهوری اسلامی را دنبال کنند، توانستند کاری از پیش ببرند؟!
خروجی این پرسش پس از آنکه غبار فتنه فرو نشسته به وضوح قابل رویت است؛ نقاب نفاق از چهره جریانی که ادعای خط امام(ره) داشت به زیر کشیده شده است، بصیرت و آگاهی سیاسی آحاد ملت که الحق و الانصاف در تمامی صحنه های حساس و گذرگاههای صعب العبور خوش درخشیده اند مضاعف و چند برابر گشته است، در سطح خواص پالایش خوبی صورت پذیرفته است و دهها برکت و دستاورد دیگر که همگی ناکامی غرب و دنباله های داخلی آن را در تضعیف ساختار نظام به تصویر کشانده است.
با این توصیف بعید به نظر نمی رسید کشورهایی که سال گذشته گستاخانه و مغرضانه در حوادث پس از انتخابات ورود پیدا کردند و مقامات ارشد آنها در سطح رئیس جمهور، نخست وزیر و وزیر خارجه مداخله جویانه از آشوبگران و اغتشاشگران حمایت کردند پس از ناکامی به طریقی دیگر متوسل شوند و ساز تحریم را کوک نمایند.
جالب اینجاست که همان سه کشور غربی یعنی آمریکا، انگلیس و فرانسه که رد پای آنها در جریانات و فتنه های سال گذشته عیان و آشکار است تمام همت و توان خود را بکار می بندند تا در آستانه سالگرد انتخابات ریاست جمهوری دهم قطعنامه ای علیه جمهوری اسلامی صادر شود.
گفتنی است چند روز قبل و ساعاتی بعد از صدور قطعنامه اخیر، شماری از مقامات رسمی آمریکایی و اروپایی و نیز نخست وزیر رژیم صهیونیستی تاکید کردند که صدور این قطعنامه با هدف حمایت از آشوبگران پس از انتخابات 88 صورت پذیرفته است!
5- قطعنامه 1929 از منظر دیگری نیز جای تامل و دقت دارد. با صدور این قطعنامه در حالی که شکل گیری جدیدی از قدرت در محیط بین المللی ایجاد شده است مشروعیت شورای امنیت سازمان ملل متحد بیش از گذشته به چالش کشیده خواهد شد.
همانطور که بیانیه تهران نشان داد کشورهای دیگری خارج از دایره بسته چند کشور غربی می توانند در سطح بین المللی ایفای نقش نمایند و از عقبه افکار عمومی جهان بهره ببرند، قطعنامه غیرقانونی و باج خواهانه اخیر شورای امنیت نیز پله ای خواهد شد تا خیزش و خروش ملت های مستقل و آزاده مبنی بر تجدیدنظر و بازنگری در ساختار فرسوده و مندرس سازمان ملل عینیت بیابد.
جهان بر مدار باطل نخواهد چرخید، اگر روزی رژیم صهیونیستی بی محابا بر فعالیت های غیرقانونی خود در زمینه مسایل هسته ای جولان می داد امروز با محکومیت 189 کشور دنیا مواجه است و تحت فشار قرار گرفته تا به معاهده ان.پی.تی بپیوندد تا جایی که تمرکز افکار عمومی دنیا بر فعالیت ها و اقدامات سران جنایتکار تل آویو قرار گرفته است.
شورای امنیت با صدور قطعنامه غیرقابل توجیه 1929 نشان داد که جایگاه خود برای پاسداری از صلح جهانی و حقوق ملت ها را از دست داده است و تلاش بین المللی برای تغییر ساختار آن یک ضرورت اجتناب ناپذیر خواهد بود.
فتنه 88 برکت زیاد داشته است از جمله آن که در آن روزهای اول، این سوال در ذهن بسیاری وجود داشت-و در مواردی هنوز هم وجود دارد- که چرا سران فتنه دستگیر نمی شوند؟ بویژه پس از حماسه های 9 دی و 22 بهمن این پرسش به طور جدی تری مطرح شد که تا کی باید منتظر ماند تا خیانتکارانی که دیگر شبهه ای در ماهیت و غایت قول و فعل آنها باقی نمانده، مجازات شوند. امروز اما به نظر می رسد این پرسش پاسخی واضح دارد. به راستی کدام مجازات می توانست چنین پرده از نقاب منافقین جدید برکشد و آنچه در نهانخانه دل آنها می گذرد را برای مردم - مردمی که برخی از آنها به حساب سابقه این افراد بنا را بر نیک اندیشی درباره آنها گذاشته بودند- آشکار کند؟ زمانی انتظار بود که دستگاه قضایی برای این افراد کیفرخواست بنویسد، امروز این مردم هستند که برای آنها کیفرخواست می نویسند. همان که یک نمونه اش را در واقعه روز جمعه و حضور میلیونی مردم در اعلام پیروی از حضرت امام(ره) و رهبرمعظم انقلاب و محکومیت فتنه گران شاهد بودیم. ماجرای استحاله و دگرگونی کسی مانند میرحسین موسوی از دیدار با نهضت آزادی، فمینیست ها و تجزیه طلبان بروز کرد، با شعار علیه فلسطین در روز قدس، شعار به نفع آمریکا در 13 آبان و جسارت به امام در 16آذر ادامه یافت، با هتک حرمت حضرت سیدالشهدا و خداجو خواندن هتاکان به اوج رسید و اکنون با حمایت از تروریست ها و دست نهادن در دست آمریکا و اسرائیل در حال اتمام است. اگر مردم و مسئولان مومن شکیبایی نمی ورزیدند و صبر پیشه نمی کردند، به راستی معلوم نبود مدعیان در زمانی کوتاه چنین بی محابا آبروی خود را نزد مردم بریزند و کار به جایی برسد که سر و صدای ضدانقلاب را هم برای خود فرصتی بدانند و بگویند که نباید از آن گذشت. آیا مجازاتی از این بزرگتر وجود دارد؟ آیا حال و روز بدتری از هم پیاله شدن با دشمنان خدا و افتخار کردن به آن هم می توان یافت؟ جالب است که جماعت فتنه جو این را که هنوز باقی مانده و نفس می کشند، به نشانه زنده بودن جنبش تفسیر می کنند و هیچ نمی پرسند که بر سر آن سرمایه ای که در سبد خود انباشته بودند چه آمده است. یاد حکایتی می افتم که بزرگی در مجلسی محترم نقل می کرد. حکایت این است که روزی حضرت موسی(ع) به عبادتگاه خویش می رفت. رندی او را دید و گفت به خدایت بگو فلانی گفت تا کی تو را نافرمانی کنم و مجازاتم نکنی؟! موسی(ع) پیام را رساند. ندا آمد به آن مرد پاسخ بده تا کی تو را مجازات کنیم و تو درنیابی؟!
گذشته از این، فتنه 88 محصولات و برکات جانبی هم کم نداشته است. یک مورد جالب این است که فتنه مفاهیم و گزاره های جدیدی به دانش روان شناسی اجتماعی افزوده است که جا دارد هرچه بیشتر درباره آنها تامل شود. یکی از ارکان فتنه 88 بی گمان این بوده است که میرحسین موسوی در مقطعی خاص تحت تاثیر یک بمباران روانی هدفمند دچار توهم خود پیروز پنداری شد و البته دیگر هم هرگز مجال خروج از آن نیافت. اساساً یکی از دلایلی که فردی مانند خاتمی کنار گذاشته شد و میرحسین موسوی را به جای او کاندیدا کردند همین بود که خاتمی ظرفیت لازم برای مقابله براندازانه و ستیزه جویانه با نظام را نداشت. به همین دلیل خاتمی برای کودتای مخملی گزینه مناسبی نبود چرا که طراحان این نوع از عملیات براندازی همواره عقیده داشته اند تنها کسی را می توان وارد این بازی کرد و درون بازی نگهداشت که اولا سخت متوهم و ثانیاً لجوج باشد. در غیر این صورت با گزینه حاضر در صحنه نمی توان پروژه کودتای مخملی را کلید زد چه رسد به اینکه به فرجام هم برسد.
نکته مدنظر این نوشته اکنون این است که سندروم توهم نزد سران فتنه ظاهراً به مراحل حادی رسیده است. حاد شدن توهمات ریشه دوانده در ذهن این عده را بهتر از هر جای دیگر در گزاره های کلاسیکی می توان دید که این جماعت صبح تا شام در حال تکرار آنها هستند. اجازه بدهید یک نمونه را بررسی کنیم.
گزاره این است: مردم با ما هستند ولی بروز نمی دهند! جریان فتنه در جریان حوادث سال 88 و خصوصاً در نیمه دوم آن دچار یک ریزش اساسی در سرمایه اجتماعی خود شده اما همچنان مایل نیست حتی به این قضیه نگاهی بیندازد(درست مثل قبل از انتخابات که نظرسنجی های دارای نتیجه منفی را «دور می ریختند!») استدلال کلاسیک در این مورد این است که مردم با ما هستند اما چون خطر برخورد و سرکوب هست ما فی الضمیر خود را آشکار نمی کنند. به روش های مختلفی می توان ثابت کرد که این نگاه تا چه حد ساده لوحانه و وارداتی است. واقعیت این است که اگر مردم به راستی به حقیقتی برسند و به آن گرایش پیدا کنند، اولا از سرکوب نمی ترسند و ثانیاً اساساً هیچ حکومتی توانایی سرکوب اکثریت مردم خود را ندارد. پس مسئله ترس از سرکوب نیست، مسئله این است که آیا واقعاً سرمایه اجتماعی ته سبد آقایان باقی مانده است؟ کسانی که تحولات سیاسی داخل ایران را پی گیری کرده اند خوب می دانند که در سال گذشته جریان فتنه دائماً تاکید می کرد هرگونه تجمع مردمی در مناسبت های ملی و مذهبی را فرصتی برای حضور خود می داند. مشخصاً در روزهای 13 آبان و روز قدس این اتفاق رخ داد و جماعتی که تعداد آنها از چند صد نفر فراتر نمی رفت کف خیابان های تهران چهره حقیقی خود را نشان دادند. اندکی بعد، یا به طور دقیق تر از 16 آذر به این سو این استراتژی یک باره کنار گذاشته شد و فتنه گران اعلام کردند برای تجمعات خود به دنبال مجوز خواهند رفت.سوال این است: اگر واقعا جریان فتنه همچنان توان بسیج داشت، آیا باز هم به فکر درخواست مجوز - که می دانند داده نخواهد شد و نباید هم بشود - می افتاد؟ نکته دقیقا اینجاست که بازی بی مزه درخواست مجوز فقط یک تاکتیک برای پوشاندن ناتوانی فتنه گران در جلب توجه مردم است وگرنه آقایان نشان داده اند اگر توان و قوتی داشته باشند، بی ارزش ترین چیز برای آنها قانون است. واقعیتی که فتنه گران دائما از آن می گریزند این است که جریان فتنه هرگز نتوانست با طبقات محروم پیوند بگیرد و طبقه متوسط را هم به دو دلیل از دست داد. دلیل اول آن است که طبقه متوسط همانطور که روزی که تصور می کرد رأیش را نخوانده اند به تحرک افتاد، روزی هم که فهمید موسوی و دوستانش درباره تقلب دروغ گفته اند در جدا شدن از آنها تردید نکرد. اساس ویژگی طبقه متوسط این است که بر مبنای محصولات آگاهی خود تصمیم می گیرد. آقای موسوی و یاران پس پرده اش بهتر است بالاخره یک بار هم شده این سوال را از خود بپرسند: آیا طبقه متوسط در تهران همچنان به تقلب باور دارد؟ (یا می توانند به دوستان آن طرف آبشان بگویند نتیجه نظرسنجی هایی را که دائما به طور مخفیانه در تهران می کنند در اختیار آنها قرار بدهند.) علت دوم هم این است که بخشی از طبقه متوسط رو به بالا در تهران که تا مقطعی پای کار فتنه بود دریافت که تحرکات خیابانی نه فقط بی نتیجه است بلکه منافع اقتصادی اش را هم که همواره در گرو آرامش و ثبات است به خطر می اندازد. به این ترتیب بود که خیزش طبقه متوسط تبدیل به افسانه شد و آنها که ماندند فقط کینه توزان از امام و انقلاب بودند که هیچ وقت اهمیتی نداشته اند اکنون هم ندارند.
دقیقا به همین دلایل است که تجمعات مردمی - مانند آنچه روز جمعه دیدیم - نه فقط دیگر برای فتنه گران یک فرصت نیست بلکه بدل به تهدیدی خوفناک شده است. از این به بعد فتنه گران باید از هر تجمعی که در آن تعداد زیادی از مردم گرد آمده باشند بترسند چرا که محتملا مهم ترین هدف آنها انتقام گرفتن از کسانی است که از جسارت به هیچ یک از ارزش های این مردم فروگذار نکردند. آقای موسوی خوب است یک بار به نمازجمعه بیاید.یا نه، یک بار شب هنگام اتفاقی برای نماز به مسجدی در تهران برود. خواهد دید که مردم متدین چگونه می اندیشند. نمازگزاران مساجد تهران را که دیگر سازماندهی نکرده اند!
البته باید به بانیان فتنه حق داد که از واقعیت بگریزند. همه آنچه اکنون برای این جماعت مانده همین توهمات است. با همین ها زندگی می کنند، با همین ها برای این و آن نطق می کنند، با همین ها خود را پیش خارجی ها بزک می کنند و با همین ها رسانه های ناامیدشان را سرپا نگه می دارند. با این حال حسرت دستگیر شدن همچنان به دل فتنه گران مانده است. برای نظام بهترین کار این است که به فتنه گران مجال ادامه دادن مسیری را که در پیش گرفته اند و انتهای آن از همین حالا پیداست، بدهد.
در واقع چون برگشتی وجود ندارد عجله ای هم نیست. برای یک انسان غنی بارترین لحظات وقتی است که یک راه بیشتر پیش پا نداشته باشد و همان یک راه هم به فاجعه ختم شود.
Design By : Pichak |