سفارش تبلیغ
صبا ویژن























امور سیاسی پایگاه بسیج شهدای محراب

پشت پرده یک آبروریزی اطلاعاتی
موضوع شهرام امیری به لحاظ اطلاعاتی بسیار پیچیده است اما این نباید مانع از آن شود که برخی حقایق بدیهی و البته بسیار مهم درباره آن که هیچ ربطی به این پیچیدگی ها ندارد نادیده گرفته شود.
مهم ترین موضوع که در میان مباحث داغ درباره جزئیات اطلاعاتی پرونده امیری، تقریباً به طور کامل مغفول مانده این است که این پرونده به گویاترین شکل ممکن ثابت می کند، سیاست آمریکا درباره برنامه هسته ای ایران از «عملیات حقوقی» به سمت «عملیات اطلاعاتی» تغییر جهت پیدا کرده و در عملیات اطلاعاتی هم «سندسازی» مهم ترین برنامه ای است که آمریکایی ها تعقیب می کنند.
بهترین راه برای فهم موضوع آن است که توجه کنیم امیری چه زمانی ربوده شد و در چه مقطع زمانی در اختیار آمریکایی ها قرار داشت: فاصله زمانی خرداد 88 تا تیر 89 تا آنجا که به برنامه هسته ای ایران مربوط است، دو ویژگی داشته است: 1- صفر شدن فهرست پرسش های پادمانی آژانس از ایران با تکمیل اجرای مدالیته ای که در اوت 2007 توافق شد و 2- زیر سوال رفتن اعتبار و وثاقت موضوع مطالعات ادعایی که خصوصاً در ماه های پایانی مسئولیت محمد البرادعی در آژانس، توسط خود وی صورت گرفت.
این دو موضوع کار آمریکا را در پیش بردن پروژه «اعمال فشار همه جانبه بر ایران» بسیار سخت کرده بود. بسیاری از کشورها عقیده داشتند تا زمانی که آژانس از همکاری ایران ابراز رضایت می کند و علامتی از «انحراف» یا «عدم پای بندی» ایران کشف نکرده بی معناست که جامعه جهانی بخواهد فقط به این دلیل که آمریکایی ها از استفاده ایران از حقوقش ناراحت هستند، علیه ایران اقدام کند. به عبارت دیگر با تهی شدن گزارش های آژانس از اتهامات دندان گیر، توان استدلال آمریکایی ها برای همراه کردن بقیه کشورها با خود علیه ایران(پروژه اجماع سازی) تا حد بسیار زیادی افت کرده بود و آمریکایی ها برای زنده نگهداشتن پروژه خود ناچار باید به روش های جدیدتری متوسل می شدند. آنچه این ناتوانی را تشدید می کرد این بود که طرف های مذاکراتی آمریکا دائماً به برآورد اطلاعاتی این کشور در سال 2007 استناد می کردند که با اطمینان نتیجه گرفته بود اگر هم چیزی به نام برنامه هسته ای نظامی ایران وجود داشته در سال 2003 متوقف شده و بار دیگر از سر گرفته نشده است. در واقع آمریکایی ها میان دو نوع گزارش گیر افتاده بودند؛ گزارش های آژانس که اعلام می کرد گذشته و حال برنامه هسته ای ایران سفید است و گزارش جامعه اطلاعاتی خودشان که وجود هرگونه برنامه هسته ای تسلیحاتی در ایران را رد می کرد.
دقیقاً به همین دلایل بود که دولت آمریکا به این نتیجه رسید که تمرکز بر فاز حقوقی درباره ایران و توقع تولید سند علیه ایران از نهادی مانند آژانس کارایی خود را کاملاً از دست داده و باید شیوه های جدیدی برای اقدام علیه ایران یافت. راهی که نهایتاً آمریکایی ها برای خلاص شدن از این مخمصه در پیش گرفتند این بود که آنچه را که خود تا پیش از آن عملیات حقوقی علیه ایران می خواندند با عملیات اطلاعاتی به شکل ترور، ربایش، خرابکاری و جمع آوری اطلاعات جایگزین کنند. ویژگی این مسیر دوم برای آمریکا این بود که امکان هرگونه مانور دروغین و سندسازی علیه برنامه هسته ای ایران را فراهم می آورد بی آنکه لازم باشد به جایی پاسخگو باشند. در واقع آمریکایی ها می توانستند هر دروغی که دلشان می خواست علیه ایران سر هم کنند و آن را به اطلاعات پنهان و عملیات جاسوسی نسبت بدهند و بعد هم بگویند به دلایل حفاظتی نمی توانند منابعشان را افشا کنند، یعنی همان کاری که سال هاست در مورد موضوع مطالعات ادعایی انجام داده اند. در حالی که کار کردن با آژانس با وجود همه همراهی هایی که دبیرخانه آژانس با آمریکا انجام می دهد، در هر حال محدودیت هایی داشت که بازرسان و مدیرکل باید برای ادعاهای خود نیمچه سندی ارائه می کردند، این روش برای آمریکایی ها بسیار مقرون به صرفه به نظر می رسید.
اساس ماجرای شهرام امیری به همین تغییر مسیر باز می گردد. سرویس های اطلاعاتی آمریکا که یک بار در حدود سال 2004 و در «ماجرای لپ تاپ» مزه جعل سند علیه ایران را چشیده بودند، دوباره سعی کردند همان سناریو را تکرار کنند. صرف نظر از همه پیچیدگی هایی که پرونده امیری دارد - و بحث درباره آنها موضوع این نوشته نیست- این مقدار کاملاً قطعی است که آمریکایی ها از امیری خواسته بودند مسئولیت اسناد موجود در یک لپ تاپ را که در واقع آخرین جعلیات آنها درباره برنامه هسته ای ایران بود بپذیرد و علناً اعلام کند او این اسناد را به آمریکا منتقل کرده است. امیری به دلایلی که از جمله آنها بی ربط بودن تخصص و زمینه کاری او با برنامه هسته ای ایران بود، زیربار چنین کاری نرفت ولی این موضوع تغییری در اینکه آمریکایی ها نهایتاً دنبال چه پروژه ای بودند ایجاد نمی کند.
شرایط داخلی ایران خصوصاً رو به سقوط بودن جریان فتنه که امید اول و آخر آمریکایی ها برای فشار به نظام جمهوری اسلامی و وادار کردن آن به تعدیل هدف گذاری های امنیت ملی خود درباره برنامه هسته ای و همچنین در محیط منطقه ای است، صدور یک قطعنامه تحریم علیه ایران را از دید استراتژیست های کاخ سفید اجتناب ناپذیر کرده بود. قطعنامه 1929 بنا بود به عنوان ابزاری در دست دوستان داخلی آمریکا عمل کند تا با توسل به آن بتوانند دولت و در واقع نظام را به بی تدبیری متهم کنند و از مشکلاتی که امیدوار بودند این قطعنامه برای مردم ایجاد کند، به عنوان ابزاری برای بهره گیری سران فتنه علیه نظام استفاده نمایند. در واقع ضرورت فوری، حیاتی و جایگزین ناپذیر برای آمریکا، عصاگذاری زیر بغل جریان فتنه در سریع ترین زمان ممکن بود و همین احساس نیاز بود که آمریکایی ها را وادار کرد خود را در مخمصه پرونده شهرام امیری بیندازند چرا که برای کاخ سفید مسلم شده بود تنها با یک دور جدید از سندسازی است که می تواند حداقلی از همراهی در میان اعضای شورای امنیت با پروژه خود علیه ایران را بوجود بیاورد.
پیام شفاف پرونده امیری این است که آمریکایی ها با دو هدف 1- اعتباردهی به جامعه اطلاعاتی خود در آستانه انتشار برآورد اطلاعات ملی سال 2010 و 2- وادار کردن دیگر کشورها به همراهی با تحریم ها علیه ایران که در واقع با انگیزه حمایت از جریان فتنه داخل ایران اعمال شد، خط مشی خود در مورد برنامه هسته ای ایران را عوض کرده اند اما به دلیل عدم اشراف اطلاعاتی و به هم ریختگی تاریخی جامعه اطلاعاتی آمریکا، قادر به تعریف حتی یک پروژه درست و حسابی هم نیستند.
این ماجرا به خوبی نشان می دهد موضوع مطالعات ادعایی و استناد به اطلاعاتی که آمریکایی ها ادعا می کنند از دانشمندان هسته ای ایران دریافت کرده اند تا چه حد مضحک و بی پایه بوده است. ایران پیش از این دلایل بسیار محکمی اقامه کرده است (خصوصاً دلایل ناظر به محتوای متناقض اسناد مطالعات ادعایی) که نشان می دهد موجودیت نوت بوک کذایی آمریکایی ها جعلی است، اما اکنون اتفاقی رخ داده که می تواند استدلال ایران را به امری یقین آور تبدیل کند. واقعاً اگر آمریکایی ها می خواستند یک لپ تاپ جدید پر از قصه هایی درباره پروژه بمب اتمی ایران به امیری تحمیل کنند، چه دلیلی وجود دارد که نپذیریم لپ تاپ قبلی هم در واقع چیزی بیش از خیال بافی های افسران نه چندان ماهر سیا نبوده است، بویژه که آژانس هرگز اعتبار آن اسناد را تایید نکرد و محتوای اسناد هم اگر نبود الطاف جناب هاینونن- و قبل از او گلداشمیت- (معاونان مدیرکل در امور پادمان) هرگز جایی بهتر از کاغذ خردکن های ساختمان آژانس پیدا نمی کرد. نکته مهم پرونده امیری دقیقاً همین جاست و همه بحث های دیگر در مورد جزئیات ربایش و حضور امیری در آمریکا، واقعاً مسائلی فرعی است.


نوشته شده در دوشنبه 89/4/28ساعت 9:52 عصر توسط بهنام نظرات ( ) |


Design By : Pichak