سفارش تبلیغ
صبا ویژن























امور سیاسی پایگاه بسیج شهدای محراب

نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
می شناختند تو را، یهود و نصارا. سال ها و سده ها، چشم انتظار بودند تو را. می شناختند تو را چندان که فرزندان خویش را. «کسانی که کتاب آسمانی به آنها دادیم، پیامبر را مانند فرزندان خویش می شناسند و گروهی از آنها، حق را در حالی که می دانند کتمان می کنند(1)». مگر عبدالله بن سلام از علمای یهود نبود که اسلام آورد در حالی که می گفت «من او را بهتر از پسرم می شناسم». آنها را که پس از ایمان، کافر شدند و با شتاب به سوی کفر شتافتند، بهل! دوباره شناختند تو را فروتنانی که چون آیات خداوند را از زبان تو نیوشیدند و جرعه جرعه نوشیدند، آسمان دیده شان بارانی شد و بارید. «و هر زما ن آیاتی را که بر پیامبر(ص) نازل شده بشنوند، چشم های آنان را می بینی که به خاطر آنچه از حق دریافته اند، اشک می ریزند. می گویند پروردگارا ایمان آوردیم، پس ما را با گواهان و شاهدان حق بنویس(2)».
جهانی نگران و چشم به راه تو بود... تا آمدی. جهانی خسته از جهل و جنایت و جنگ و جاهلیت. آن اشک ها که به پای تو نثار شد از چشمه محبت چشم های ناامید و نگران جوشیده بود. سنگدل ها را بهل که شناختند و کتمان کردند و انکار ورزیدند. «آیا تو می توانی مرده ها را شنوا کنی»؟ جهان و جان های خسته را دریاب ... آن اشک های به شوق نثار شده را.
دلم زپرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
نخفته ام زخیالی که می پزد دلم من
خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد زخون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
و چرا حکیمان، عارفان و فروتنان- در برابر حق- و ستم کشیدگان و عدالت خواهان و امنیت طلبان و دانش دوستان و فضیلت پیشگان هر یک به اندازه وسعت ظرف معرفت جان خویش، شیدای آفتاب جمال تو نباشند یا رسول الله، حال آن که تو جان جمله آنها بوده و از رنج های آنها در رنج به سر برده ای. «لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ماعنتّم... همانا فرستاده ای برای شما از خود شما آمد که سخت و سنگین است بر او آنچه شما را رنج می دهد، حریص است برای شما. مهربان و رئوف برای مؤمنان است(3)». عشق با تو معنا شد، آن هنگام که طبیبانه گرداگرد آبادی ها گشتی تا دردمندان را یک به یک درمان کنی و مرهم و میسم بر زخمها بگذاری. «طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه و احمی مواسمه...(4) ». عشق با تو معنا شد آن هنگام که به خاطر مردم خود را در رنج انداختی و خار و خاکستر و خاکروبه و سنگ و ناسزا و تهمت «شاعر و ساحر و مجنون» بودن را به جان خریدی. امین و امانتدار، راستگو، دلسوزتر از پدر و مادر، پاکباخته بشر بدون چشم داشت کمترین مزد؛ ای حبیب و محبوب پروردگار، ای دوست داشتنی ترین! با این همه دلبری و دلربایی، عاشق تو نباشند مردمان، پس به که دل بسپارند؟! ای سینه سپر عاطفه و انسانیت! این پهلوان میدان جهاد و دارنده مدال «لافتی الّا علی» است که در وصف تو می گوید «کنّا اذا احمرّ البأس اتقینا برسول الله... هرگاه که آتش جنگ شعله ور و داغ می شد، به رسول خدا پناه می بردیم، پس هرگز هیچ از ما نزدیک تر به دشمن از او نبود(5) ». تو بودی که خود و اهل بیت خویش را سپر بلا ساخته بودی در سختی ها. «رسول خدا همواره چون آتش جنگ داغ می شد و دشمن هجوم می آورد، اهل بیت خویش را پیشاپیش لشکر قرار می داد تا اصحابش از آتش شمشیر و نیزه مصون بمانند، بنابراین عبیده بن حارث پسر عموی پیامبر در روز بدر و حمزه عموی او در روز احد و جعفر پسرعموی آن حضرت در روز جنگ موته به شهادت رسیدند و کسانی هم بودند که اگر می خواستم نامشان را می بردم، که اراده کرده بودند همانند آنها شهادت را اما اجل آنها شتاب کرد و مرگ او به تأخیر افتاد».(6)
این چنین بود که عاطفه و عشق جای قساوت را گرفت، ایثار جا را بر خودخواهی تنگ کرد و جنبشی به جان جهان افتاد که تمام مناسبات جاهلی را زیر و رو کرد. تو عشق را در تار و پود مدنیت تنیدی و در رگ های خشکیده بشریت جاری ساختی. گویا همه غزل های خوب را برای تو سروده باشند، نازنین خدا! گویا اقبال لاهور بی تاب تو شده که غزل خوان شده و گویا جهان معاصر تو را گفته.
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
آرزو بی خبر از خویش به آغوش حیات
چشم واکرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا که از گنبد دیرینه دری پیدا شد
ایمان تو، همان محبت تو شد ای عزیز تر از جان. آن روز که از صحابه پرسیدی کدام دستگیره ایمان استوارتر و محکم تر است، هر یک از صحابه پاسخی داد؛ نماز، زکات، روزه، حج، جهاد. فرمودی «برای هر کدام که گفتید فضیلتی است اما استوارترین دستگیره ایمان نیست. محکم ترین دستگیره ایمان، حبّ و محبت برای خدا و بغض و دشمنی برای خدا و دوست داشتن اولیای خدا و برائت از دشمنان خداوند است.» و مگر می شود ولایت و دوستی ورزید و از دشمنان محبوب بیزار نبود؟ عشق آسان نبود چندان که می نمود. تو و پیروانت نمی توانستید با طاغوت و استکبار و تبعیض و ستم کنار بیایید. آیین تو دافعه را در کنار جاذبه ها داشت و این، اول ماجرا بود. «محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم». در همین آیه از سوره فتح بود که خداوند اوصاف تو را در تورات و انجیل بازگفت و فرمود مثال یاران رسول الله در انجیل گیاهی است که بروید و بر ساقه خویش استوار و محکم شود تا آن جا که «کفار به غیظ و خشم درآیند».
از همان آغاز که به وحدانیت خواندی و طاغوت ها را راندی و از همان دم که انسان ها را در آفرینش برابر و برادر خواندی، پیدا بود که اشراف و زورگویان و مستکبران با تو دشمن خواهند شد. آن روز که به تو پیشنهاد قدرت و ریاست کردند بدان شرط که دست از دعوت خویش بکشی و تو دست رد به این وسوسه بزرگ زدی، معلوم بود مبغوض آنها خواهی شد. کافر و یهودی و نصرانی و قوم و خویش و بیگانه هم نداشت. جاذبه های دلربای تو و جنبشی که برانگیخت، جهان زیر پای آنها را خالی می کرد و بازار بتان و بتگران را از رواج می انداخت. حسن تو، خار چشم آنها بود. تو برای زندگی آمده بودی، برای زنده کردن انسان و گشودن بند بردگی از دست و پای او. این اول ماجرا بود. مشرکان و کافران که جای خود، کسانی از اهل کتاب که رسالت و حقانیت تو را- بهتر از فرزندان خویش- می شناختند، منافقانه با تو عداوت ورزیدند و به جانب کفر شتافتند. و کسانی از مسلمانان و ایمان آورندگان، راه کج کردند و به سوی کفر شتاب گرفتند. غم سینه تو را فشرد. می دانستند و خیانت کردند. می شناختند و عداوت ورزیدند. رنجیدی. دریغت آمد. نزدیک بود جان بر سر هدایت همان ها بگذاری. «آیا تو می توانی کر را شنوا یا کوردل را هدایت کنی؟» و باز آیه نازل شد «لایحزنک الذین یسارعون فی الکفر... شتاب کسانی به سوی کفر که با زبان گفتند ایمان آوردیم و دل های آنها هرگز ایمان نیاورد، تو را محزون نکند و نیز گروهی از یهود که خوب به سخنان تو گوش می دهند تا دستاویزی برای تکذیب تو بیابند. آنها جاسوسان گروهی دیگر هستند و کلام الهی را از مفهوم و جایگاه اصلی اش تحریف می کنند...(7)»
چنین بود که مدعیان دروغین ایمان و یهودیان آگاه اما منکر رسالت تو در یک صف نفاق ایستادند. چنین بود که جانشین تو علی بن ابیطالب(ع) حاضر نشد پس از جنگ جمل بیعت مروان بن حکم را با این بیان که «دست او یهودیه و پیمان شکن است، اگر هم بیعت کند، می شکند» بپذیرد حال آن که او وزیر و دستیار حکومت سابق بود و حاکم بعد از معاویه شد. آری حب و بغض ها جابجا شده بود که دست یهودی و «اسرائیلیات» آنها به تدریج وارد حکومت اموی و عباسی می شد تا آنجا که هارون الرشید، ریاست امنیت پایتخت اسلامی- بغداد- و شرطه های آن را به «سندی بن شاهک» یهودی سپرد و او بود که جرئت کرد پس از امتناع بدنامانی چون فضل بن یحیی و فضل بن ربیع از اجرای حکم هارون، امام موسی بن جعفر علیه السلام را مسموم کند و به شهادت برساند.
اما وعده خدا حق است. «و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه (8)». حضرت باقرالعلوم ذیل این آیه- خداوند نعمت های آشکار و پنهان را بر شما ارزانی کرد- فرمود «اما نعمت آشکار، وجود رسول خداست و آنچه از شناخت خدای عزوجل و توحید آورد. و اما نعمت پنهان، ولایت ما اهل بیت و بستن پیمان محبت و ولایت با ماست. به خدا سوگند برخی از مردم به هر دو نعمت ظاهری و باطنی معتقد شدند ولی گروهی تنها به نعمت ظاهری ایمان آوردند و نعمت پنهانی را نپذیرفتند پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود که و لایحزنک الذین یسارعون فی الکفر. آنگاه رسول خدا با نزول این آیه خوشحال شد زیرا خداوند ایمان آنان را نمی پذیرد جز با پیمان ولایت و محبت ما اهل بیت».
ای رسول حق! فرمودی «خداوند خوش و خرم سازد بنده ای را که سخن مرا بشنود و نگاه دارد و برساند به کسی که هرگز آن را نشنیده است، پس چه بسا حامل فقه که فقیه و ژرف اندیش نیست و چه بسا کسی که فقه را حمل می کند و می رساند به کسی که از او فقیه تر و ژرف اندیش تر است.» تو فقیهان را حصن اسلام و پاسدار آن خواندی و فرزند تو امام روح الله، 41 قرن پس از تو از کلام ژرف تو، رایت ولایت را برافراشت. گویا بعثت و رستاخیز دوباره بود در جهان، پس از 41 قرن فترت و رخوت. جهان مرده با نام تو و موعود بزرگ حق(عج) به جنبش درآمد و کار از دست مستکبرانی که گمان می بردند جزیره ثبات ساخته اند، در رفت. دیگر بار، جهان خسته از جهل و جنایت و جنگ و جاهلیت جدید، طعم صدق و امانت و خدمت و ایثار را چشید. عالم پیر دگرباره جوان شد. دوباره زندگی و دوباره عاشقی معنا یافت.
روح خدا خمینی آمد تا طلیعه دار بشارتی باشد که خداوند درباره نعمت پنهان خویش به تو داده بود، ای فرستاده بزرگ پروردگار. ای نشاندار مدال کوثر! گویا اکنون نوبت نمایش عینیت «ان شانئک هوالابتر» است که به تعبیر استاد مطهری حتی یکی مثل برنارد شاو هم شهادت می دهد «چنین پیش بینی می کنم و از هم اکنون آثار آن پیداست که ایمان محمد ]صلی الله علیه و آله وسلم[ مورد قبول اروپای فردا خواهد بود و به عقیده من اگر مردی چون او صاحب اختیار دنیای جدید شود طوری در حل مسائل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت آرزوی بشر تامین خواهد شد».
سلام بر تو ای پیام آور محبت و ولایت! سلام بر تو ای پیام آور عشق و زندگی!
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم
پیدا نمی شدی تو شاید که مرده بودم


نوشته شده در جمعه 89/4/18ساعت 1:3 صبح توسط بهنام نظرات ( ) |


Design By : Pichak