سفارش تبلیغ
صبا ویژن























امور سیاسی پایگاه بسیج شهدای محراب

مهدی(عج)

بگذار این نوشته، پاره پاره باشد و کلام، بریده بریده... که سخن از عشق و حرف و حریف دل است. حکایت غریبی است بهار و باران. مثل خود نوروز، ساعتی آفتابی و ساعتی ابری و بارانی. لب به خنده گشوده و چشم به اشک، تر. این ذات بهاران است و کس از این سایه روشن و ابر و آفتاب نمی رنجد که هر دو در ذات بهار است، تابیدن و باریدن و جان دادن و رویاندن. حکایت غریبی است بهار و باران. و غریب تر، دلی که «جان بهار و باران» را بهانه می گیرد. بهار من، بارانم، خرّمی روزگاران، سلام! السلام علی ربیع الانام¤ و نضره الایام. سلام بر بهار جان ها و طراوت و خرّمی روزگاران.
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
... جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من، بهارم، بهشت من کجایی
بهار، بشارت و آیتی از توست. ناگهان جاری می شود در رگ و تن جان و جهان. جای ریزش ها می رویاند و مرده زنده می کند. ناگهان در نهایت خزان و رخوت و مرگ، جهانگیر می شود بهار. و مگر می شود با بهار جنگید؟ بهار، این گونه هم، بشارتی از توست. آن زمان که در جان جهان می دود، خون تازه در رگ هستی جاری می سازد، بی تاب می کند و در جوش و جنبش می آورد.
عشق آمد و شد چو خون، اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پرساخت ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست
سهم آدمی از این باران بهاری و از این جنب و جوش و خروش چه می شود؟ دردانه خلقت پیامبر اعظم(ص) فرمود «مثال آن چیزی که خداوند مرا از هدایت و علم برانگیخت مثال باران فراوان است که به زمین می رسد. بخشی از زمین، پاکیزه و نرم و مستعد است، پس آب را می پذیرد و انواع فراوان گیاه و سبزه را می رویاند. و بخشی از زمین، سنگ و سخت است که آب را نگاه می دارد و مردم از آن می نوشند و آبیاری و زراعت می کنند و پاره ای از باران به زمین شوره ]و بی استعداد[ می رسد، نه آب را نگاه می دارد و نه گیاه می رویاند. این مثال کسی است که در دین خدا تعمق کند و خداوند او را به آنچه مرا مبعوث کرده منتفع سازد، پس او بیاموزد و بیاموزاند. و باز مثال کسی است که سرش را بالا گیرد و هدایتی را که خداوند مرا به خاطر آن فرستاده نپذیرد.»
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
ذات بهار و باران، رویاندن و جان دادن است. بدان شرط که آغوش بگشایی و به جان بخری. همان فرمایش نورانی رسول خداست که «ان لربّکم فی ایام دهرکم نفحات من رحمته الا فتعرّضوا لها فلعلّ احدکم تصیب نفحه فلایشقی بعدها. همانا برای پروردگار در ایام روزگار شما نفحه هایی از رحمت اوست، آگاه باشید و خویش را در معرض آن نسیم ها قرار دهید، باشد که به کسی از شما برسد، پس بعد از آن دچار شقاوت نشود.» بهار را باید چشید، باید شنید و لبیک گفت تا احیا شد. این سنت و فرمان الهی است: «ای کسانی که ایمان آورده اید اجابت کنید خدا و رسول او را آن هنگام که شما را می خوانند به آنچه زنده می کند شما را و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حائل است و اینکه به سوی او محشور می شوید»(آیه 42 سوره انفال). مگر هر کس می تواند «فراخوان رویش و زندگی» را لبیک گوید؟ «تنها کسانی تو را اجابت می کنند که شنوا هستند» (سوره انعام) و «اگر تو را اجابت نمی کنند بدان که آنها فقط از هواهای خود تبعیت می کنند»(سوره قصص). ای پیامبر «آنها که جز خدا را می خوانند، حتی به اندازه پوست نازک هسته خرما را مالک نیستند. اگر آنها را دعوت کنید، صدای شما را نمی شنوند و اگر بشنوند، شما را اجابت نمی کنند... نه کور و بینا برابرند و نه تاریکی و نور و نه آفتاب و سایه. و مساوی نیستند زندگان و مردگان. خداوند هر که را بخواهد شنوا می کند و تو نمی توانی شنوا کنی آنها را که در گور هستند... خداوند از مردم و جنبندگان و چارپایان در گونه های مختلف خلق کرده است، همانا فقط عالمان و دانایان نسبت به خداوند خشیت دارند». (آیات 31 تا 22 سوره فاطر)
قلب انباشته از هوا- از شهوت و غضب- چگونه جایگاه عشق شود، بتخانه کجا جای خداست؟ دل که سنگواره شد، چگونه می تواند پیام زندگی و عاشقی را دریابد؟
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
قلب را باید میراند تا زنده شود و زنده کرد تا ریسمان های اسارت رخت بربندد. به تعبیر بلند امیرمؤمنان خطاب به امام حسن (علیهماالسلام) «احی قلبک بالموعظه و ام ته بالزّهاده . قلبت را با اندرز زنده کن و با زهد و دامن چیدن از دنیا بمیران». (نامه 31 نهج البلاغه)
دل که وسعت یافت و چنان زیر و رو شد که بذر محبت در آن جوانه کرد، می شود عمار و مالک، می شود ابن تیهان و ذوالشهادتین، می شود عمروبن حمق خزاعی که در بحبوحه حیرت عوام و خواص در آستانه نبرد صفین، سویدای دل خویش را پیش پیشوای حق گشود و گفت «ای امیرمؤمنان! بیعت من با تو نه از روی منفعت خواهی بود و نه در هوای مقام و ریاست. اطاعت و پیروی از تو را بر خود واجب می دارم و هرگز از فرمانت سر بر نتابم چون فضیلت و شرف تو نزد من آشکار است... اطاعت تو بر من واجب و عشق تو در نهادم بر هر سودای دیگری غالب است. اگر در راه رضایت و خرسندی تو کوه ها را از جا برکنم، نزد من بسی آسان است و چنان دانم که یکی از هزاران حق واجبی را که از تو بر گردن دارم، انجام نداده ام. اگر فرمان دهی با پنجه کوه سخت را از جا می کنم.» عمرو با چنین محبتی، محبوب علی(ع) شد و غمگنانه شنید که «کاش در سپاه من صد مثل تو بود». و چه کلام نغزی عارف والا آیت الله احمدی میانجی(ره) فرمود «سئوال شب اول قبر درباره اینکه پیامبرت کیست و امامت کیست، مربوط به آدم های عادی است وگرنه، مالک اشتر حق دارد به ملائک بگوید من- که برای علی جانبازی کردم- و پرسش از اینکه امامت کیست؟!».
روزگار گشت و نوبت عاشقی به ما رسید. نوبت جنبیدن و سربرآوردن و بالیدن قبیله ای که مقدر بود آفتاب را از پس ابر، و بهار را بدون «بهار آور» به تماشا بنشیند. گویا لسان الغیب حافظ همین ساعت از تمنا به تنگ آمده و لبالب طلب شده که سرود:
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم، عارض سوسن چه کنم
آنچه در این میان بر زخم خار خلیده در چشم قوم منتظر مرهم می نهد، بشارت حضرت دوست(عج) است که فرمود «انا لا ناسین لذکرکم ولا مهملین لمراعاتکم. ما یاد شما را از خاطر نمی بریم و در مراعات و مراقبت شما اهمال نمی کنیم.» و نیز فرمایش اوست که مردم از فقیه پارسا و دیندار که مخالف هوا و مطیع امر مولاست، پیروی کنند. «فاما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً لهواه مطیعاً لامر مولاه فللعوام أن یقلّدوه.» لبیکی که امت ما به روح خدا خمینی گفت و دست بیعتی که پس از رحلت او به خلاصه خمینی، خامنه ای عزیز داد، بالاترین مرتبه آزمون ولایت و محبت به مراد و مقتدای غایب از نظر(عج) بود. آن «باید» اطاعت از فقیه پارسا را ملت ایران چنان که شاید لبیک گفت. و نامحرمان کجا راه دارند به رمز و راز عاشقی این قوم با بهار جان ها و طراوت روزگاران.
هرگز کسی نگوید بالای چشمت ابرو
تیغ از تو گردن از من، چون و چرا ندارد
هر روز ملتی که اجابت می کند مقتدای خود را، نوروز پیروز است، 22خرداد باشد یا 9دی و 22بهمن. ملت ایران به تاسی از مقتدای نستوه خود رویش را اراده کرده و همت و اهتمام خویش را آشکار ساخته است. پس گشایش و فتح پیاپی ارزانی اوست حتی اگر بدخواهان به غیض آیند. «آنچه خداوند از رحمت برای مردم بگشاید، مانع و بازدارنده ای برای آن نیست... هر کس عزت را بخواهد پس همه عزت برای خداست و کلام پاکیزه و طیب به سوی او صعود می کند و عمل صالح آن را بالا می برد. و کسانی که با بدی ها مکر می ورزند عذابی شدید برای آنهاست و مکر آنان نابود می شود» (آیات 2 و 10 سوره فاطر). ما حقیقت این آیات و ظفرمندی ملت ایران و مقتدای او را در طول سه دهه اخیر و همین یک سال گذشته به عیان مشاهده کردیم. و از جنس همان کلام طیب، «همت مضاعف و کار مضاعف» است.
به یقین این دعوت به یکسان بر جان ها نخواهد نشست. کسانی شاید بشنوند و بگذرند و کسانی شاید اصلا نشنوند یا به روال تاریخ، خلاف جهت هم حرکت کنند. این غریب نیست که سنت تاریخ است. اما در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. طرف خطاب این کلام بهاری، جان های مستعدی است که جای تا جای کشور بر بستر انقلاب روییده اند و چشم انتظار باران بودند. آنها امروز بسیار و بی شمارند، اگر در روزگار غربت علی(ع) کم شمار بودند. آن کم شمارها نهال «امت-امامت» را بدین برگ و بار رساندند تا این بی شماران خود، با همت مضاعف، بهار را تا کجا جهانگیر کنند. نه، این کلام طیب بر زمین نخواهد ماند. ذات کلمه طیبه، صعود و بالا رفتن و به بار نشستن است. ما این حقیقت را در بحبوحه گدازان فتنه جفاکاران دیدیم.
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
علی امروز تنها نیست که دست کمیل را بگیرد و بیرون شهر ببرد و بگوید «ای کمیل این دل ها چونان ظرف است و ارزنده ترین آنها پرگنجایش ترین آنهاست... ای کمیل در این سینه من دانش انبوه است اگر حاملانی برای آن می یافتم. افراد باهوش اما امانتدار و دینداران بی بصیرت و مردد در خور این دانش نیستند و نیز آن که افسارش را به شهوت سپرده یا شیفته مال اندوزی است. چنین است که علم با مردن حامل آن می میرد. خداوندا آری زمین از انسانی که با حجت برای خدا قیام کند خالی نمی ماند، در میان مردم ظاهر و شناخته شده باشد یا در حال بیم و پنهان، تا حجت های الهی باطل نگردد. عدد اینان چند است و کجا هستند؟ سوگند به خدا آنان از نظر عدد کم شمارند و از نظر قدر و ارزش، نزد خداوند باعظمت ترین هستند. خدا با آنها حجت ها و نشانه های خود را حفظ می کند تا به مانندهای خود بسپارند و در دل نظایر خود بکارند. علم با حقیقت بصیرت به آنها هجوم آورده و با روح یقین هم نشین هستند. آسان می شمرند آنچه را مترفان مشکل می دانند... آنها جانشینان خدا در زمینند. آه! آه که چه قدر مشتاق دیدار آنها هستم». (کلمات قصار نهج البلاغه، کلمه 147)
آری زمین و زمان از بهار و باران خالی نیست و چون چنین است، پس خواهد رویاند همیشه. عرض خود می برند آنها که با بهار می جنگند. با بهار نمی توان جنگید.
... حکایت غریبی است نوروز و بهار. ساعتی آفتابی و ساعتی ابری و بارانی. بوی باران است که در هوای دوست شکفته است. خود را به بهار بسپاریم، به او که بهار را راه بر است. پروا مکن بشتاب، همت چاره ساز است.ابتدا باید دل را گنجایش و وسعت داد.
محمد ایمانی
¤ ربیع در لغت صرفاً به معنای بهار نیست بلکه همچنین باران آغازین بهار را گویند که ببارد و گیاه سبز و خرم را برویاند.


نوشته شده در دوشنبه 89/1/16ساعت 10:53 صبح توسط بهنام نظرات ( ) |


Design By : Pichak