سفارش تبلیغ
صبا ویژن























امور سیاسی پایگاه بسیج شهدای محراب

اینجا کسی بیطرف نیست
محاسن به خون خضاب... سلام! صورت خاک آلود... سلام! پیکر برهنه و بی پیراهن... سلام! دندان خیزران خورده... سلام!... سرافراز نیزه... سلام! السلام علی الشّیب الخضیب. السلام علی الخدّ التّریب. اگر کشتند چرا آبش ندادند؟ جرمش چه بود مگر؟
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
گناه این جان گرامی که بر دوش پیامبر(ص) جای داشت چه بود؟ این سینه که پیامبر اعظم(ص) بارها بوییده و بوسیده بود، کدام گوهر را در خویش نهفته داشت که باید لگدکوب می شد؟ تن تشنه و سیصد جراحت؟! بگذار مرتضی مطهری که به خون خدا حسین(ع) اقتدا کرد، از این معمای شگفت راز بگشاید. «حسین بن علی(علیه السلام) یک روح بزرگ و یک روح مقدس است. اساسا روح که بزرگ شد، تن به زحمت می افتد. و روح که کوچک شد تن آسایش پیدا می کند. این خود یک حسابی است. ابن عباس ها بیایند و نهی کنند. مگر روح حسین اجازه می دهد؟... روح کوچک دنبال لقمه برای بدن می رود. روح کوچک دنبال پست و مقام می رود ولو با گرو گذاشتن ناموس... اما روح بزرگ به تن نان جو می خوراند، بعد هم بلندش می کند و می گوید شب زنده داری کن. روح بزرگ وقتی که کوچک ترین کوتاهی در وظیفه خودش می بیند، به تن می گوید این سر را توی این تنور ببر تا حرارت آن را حس کنی و دیگر در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی نکن. روح بزرگ آرزو می کند که در راه هدف های الهی و هدف های بزرگ خودش کشته شود. فرقش شکافته می شود، خدا را شکر می کند. روح وقتی که بزرگ شد، خواه ناخواه باید در روز عاشورا 300 زخم به بدنش وارد شود. آن تنی که زیر سم اسب ها لگدمال می شود، جریمه یک روحیه بزرگ را می دهد، جریمه یک حماسه را می دهد، جریمه حق پرستی را می دهد، جریمه روح شهید را می دهد. از شعارهای روز عاشورای حسین علیه السلام یکی این است: الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار... شب تاسوعا که برای آخرین بار به او عرضه می دارند یا کشته شدن یا تسلیم، اظهار می دارد والله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افرّ فرار العبید. به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلت به شما می دهم و نه مثل بردگان فرار می کنم» (حماسه حسینی، جلد 1، صفحات 143 و 144).
حسین آمد تا میزان و موازنه و شاخصی باشد در سنجش نسبت انسان با «جبر و اختیار»، «آزادی و مسئولیت» و «حق و تکلیف»...بهل حیرت زدگانی را که در خود این شاهین حق به تردید افتادند که از سر جبر به کربلا رفت یا به اختیار؟! حسین آمد تا درهم تنیدگی جبر و اختیار، آزادی و مسئولیت، و حق و تکلیف را با فدیه جان خویش نشان دهد. «و فدیناه بذبح عظیم». حسین این بار به فرمان خداوند، خود باید فدا می شد. «رضا بقضائک، تسلیما لامرک، لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین». این آخرین شعار حضرت سیدالشهدا بود. اما نه از سر بی ارادگی. روح بزرگ او، این راه پرهزینه را از سر کرامت برگزیده بود که استدلال کرد «مثل من با مثل یزید بیعت نمی کند» و «چه قدر دور است از ما ذلت؟ خداوند ابا دارد که ما و رسولش و مؤمنان و دامن های پاکیزه، چنین ذلتی را بپذیریم.» انسان با کرامتی که به هدفمندی حیات ایمان دارد و سنگینی مسئولیت نهفته در آیه 36 سوره قیامت را باور کرده که «ایحسب الانسان أن یترک سدیً»- آیا انسان گمان کرده که مهمل و بی هدف رها شده است؟- مگر می تواند میان حق و باطل بی تفاوت بماند و بی طرفی و میانه روی! کند؟ سزاوار بود تراوش این شعار انسانی و فلسفه قیام عاشورا از جان گرامی حسین(ع) که «از زندگی جز به اندازه ته مانده جرعه آبی و پستی زیستن در چراگاهی کم بها و زیان بخش نمانده است. الا ترون انّ الحق لایعمل به و انّ الباطل لایتناهی عنه. آیا نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل بازداشته نمی شود، «باید» و «سزاوار» است مؤمن آرزوی ملاقات پروردگار کند، که من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمگران را جز خواری و ذلت نمی بینم».
گفت وگویی درگرفت میان فرشتگان و حسین(ع) در میان راه مکه و کربلا. ماجرا را محدث قمی(ره) در منتهی الآمال نقل می کند که فرشتگان از امام خواستند به این سفر پرماجرا و بلا نرود یا از آنان یاری گیرد. دردانه خدا، همو که فرستاده پروردگار درباره اش فرموده بود «حسین منی و انا من حسین.احبّ الله من احبّ حسیناً»، می دانید با کدام استدلال فرشتگان را خاشع کرد که دست از التماس بشویند و راه بر کاروان کربلا بگشایند؟ فرمود «من اگر بمانم و رهسپار جهاد نشوم، این مردم را با که امتحان خواهند کرد و این گروه تبهکار باچه چیز به آزمون درآیند؟». قیامت برپا شد از آن روز. «و نضع الموازین القسط لیوم القیمه » (آیه 74 سوره انبیاء). میزان استوار شد. خدا باید گواهان و شاهدانی می گرفت. «ولیعلم الله الذین آمنوا و یتخذ منکم شهداء» (آیه 041 سوره آل عمران). و کدام حجت و شاهد، استوارتر از سیدالشهدا حسین؟!
گویا روز سخت احد بود دوباره، که به شایعه شهادت پیامبر(ص) سپاه از هم گسیخت و گریختند اشباه الرجال. و گویا این آیات ملامت آمیز که مرز ایمان و کفر را در روز احد آشکار ساخت، آنک در کربلا دوباره نازل می شد. «ولاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الاعلون... سست نشوید و غم مخورید درحالی که شما برتر و پیروزید اگر مؤمن باشید. اگر جراحت و مصیبتی به شما رسید، شبیه آن به گروه دشمنان شما رسید. و این - فراز و فرود- روزگار را میان مردم می گردانیم تا خداوند مؤمنان را معلوم کند و از شما شاهدان و گواهانی بگیرد و خداوند ستمگران را دوست ندارد. و اینکه خداوند کسانی را که ایمان آورده اند جدا و پاکیزه کند و کافران را نابود سازد. آیا گمان می برید وارد بهشت می شوید درحالی که خداوند هنوز مجاهدان و صابران شما را معلوم نکرده است؟... محمد(ص) نیست مگر فرستاده خداوند که پیش از او فرستادگانی آمده اند، آیا اگر او کشته شود یا بمیرد شما به گذشته جاهلی خود برمی گردید؟ و هر کس دچار دگرگونی و عقبگرد شود، زیانی به خداوند نمی رساند... ]اجابت کنندگان خدا و رسول[ کسانی هستند که به آنها گفتند همانا مردم علیه شما جمع شده اند، پس بترسید اما- همین ماجرا- بر ایمان آنها افزود و گفتند خدا ما را کافی است و او وکیل نیکویی است... ای پیامبر آنها که به سوی کفر می شتابند تو را محزون نکنند، به یقین آنها هیچ زیانی به خداوند نمی رسانند و خداوند اراده کرده که هیچ بهره ای برای آنها در آخرت نگذارد... چنین نبود که خداوند مؤمنان را در آنچه شما هستید باقی بگذارد مگر اینکه خبیث از طیب و پاکیزه، متمایز و جدا شود.»
رستاخیز از کربلا برخاست، تا دیگر کسی نتواند گندم نمایی و جوفروشی کند. و قیامت از عاشورا قامت افراشت تا از آن پس کم فروشان و خیانت کنندگان و منافقان رسوای خلق شوند و عمر پسر «سعد ابی وقاص» نتواند چون پدر یکی به نعل و یکی به میخ زند، چندان که محمد پسر «اشعث بن قیس» و شمر. کربلا نه سقیفه بود و نه شورای شش نفره و نه صفین. ماجرای کربلا، زمینه ها و سینه ها را زیر و رو کرد تا در پهنه اختیار، اسرار پنهان فاش گردد. «اخرجت الارض اثقالها» شد و «حصّل مافی الصدور». دیگر نماز با علی و نهار با معاویه- بی طرفی و میانه روی!- و حکمیت امکان نداشت. بیندیش عمر سعد! شبی به تو مهلت داده ابن زیاد. راه ملک ری از کربلا می گذرد، از خون حسین! انتخاب کن! انسان چه قدر مجنون باشد که بشنود این سخن را «تو از گندم ری جز اندکی نمی خوری» و باز ریختن خون حسین را برگزیند! سعد ابی وقاص و عبیدالله بن زیادبن ابیه چه کردید با «عمر»؟! اما آن سوی میدان- چندی بعد- شب عاشورا که می رسد و امام امضا می کند که یارانی باوفاتر از یاران خویش ندیده و اجازه می دهد که رفتن را اختیار کنند و بروند، باز هم خداوند شاهدانی را برای روز قیامت می گیرد. عصاره کلام آنها این است؛ امیری حسین و نعم الامیر. بی«امام» سر به کدام وادی حیرت بگذاریم؟ و چنین ماندنی به چه می ارزد؟
شاها من ار به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و محتاج این درم
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم، آن دل کجا برم
تزول الجبال و لاتزل! جان پدر، از علی(ع) در گوش گیر! کوه ها از جا جنبیدند، تو استوار و پابرجا بمان! بمان ای قبله کرامت کرام، اگرچه پایکوب لئامت لئام! فریاد کن تا ابد در گوش بزرگواران و عزتمندان «صبراً یا بنی الکرام فما الموت الا قنطره تعبر بکم عن البؤس والضراء الی الجنان الواسعه... شکیبا باشید ای فرزندان کرامت که شهادت نیست مگر پلی که شما را از مشکلات و سختی ها به وسعت بهشت و نعمت جاوید عبور می دهد.» مرگ که خوار و مقهور شد، انسان و جامعه انسانی «بنیان مرصوص» می شود، پرصلابت و نفوذناپذیر و این آغاز پیروزی است و گشایش افقی تازه و گسترده پیش چشم ناظران.
ایحسب الانسان ان یترک سدی. آیا انسان گمان می برد، مهمل و بی هدف رها شده است، آن هم پس از به گواهی گرفته شدن خون خدا حسین؟! می شود ملتی با روحی بزرگ را ترساند یا فریفت و به گذشته تیره و تار جاهلیت برگرداند؟ می شود با تربیت شدگان مکتب حسین(ع)، گندم نمایی و جوفروشی کرد؟ شدنی است با دشمنان حسین آمیختن و از یزیدیان روزگار مرحبا شنیدن و حرمت شکنان عاشورا را «مردان خداجو» نامیدن و با این همه کاریکاتوری وارونه از انقلاب و اصلاح و عاشورا ساختن؟! جهان تا این حد بی حساب و کتاب است؟! هیهات! ملتی وامدار شعار «سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم» محال است از روح تولا و تبرّا فاصله گیرد. مگر می شود فلسفه حیات چنین ملتی را مسخ کرد و به مسلخ برد؟ محبتی است حسین(ع) را در دل های مؤمنان که هرگز به سردی نگراید. ذکر دیروز و پریروز جوانان دانشجوی این ملت بود که در رثای استاد خود- شهید شاهد، مجید شهریاری- همنوای مولوی نوحه می خواندند «کجایید ای شهیدان خدایی- بلاجویان دشت کربلایی». ترور و تهمت و فتنه و فریب، با این جوانان ره به کجا تواند برد؟
باز هم کربلاست و باز هم عاشورا. السلام علی الشّیب الخضیب. السلام علی الخّد التریب. السلام علی البدن السّلیب... السلام علی الرأس المرفوع... سلام بر سر برافراشته... سلام بر حسین زینب و زهرا(س)...
این کشتی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون شده گلگون حسین توست
این قالب تپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست


نوشته شده در شنبه 89/9/20ساعت 5:11 عصر توسط بهنام نظرات ( ) |


Design By : Pichak