سفارش تبلیغ
صبا ویژن























امور سیاسی پایگاه بسیج شهدای محراب

کفن
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: محاکمه تحقیرآمیز دیکتاتور مصر بد جوری آل سعود و آل خلیفه و بقیه دیکتاتورهای منطقه را به هول و هراس انداخته است.
گفت: حق دارند! وقتی اصلی ترین حاکم دست نشانده آمریکا و اسرائیل در منطقه به این سرنوشت دچار می شود، چرا بقیه دیکتاتورها دچار وحشت نشوند؟
گفتم: آمریکا و متحدانش تا وقتی که دیکتاتورها جان و رمقی داشتند، آنها را دوشیدند و حالا که از رمق افتاده اند، آنها را به حال خود رها کرده اند.
گفت: ولی اوباما گفته است که همکاری های حسنی مبارک با آمریکا و اسرائیل را فراموش نمی کند!
گفتم: یارو به رهگذری که به او در حمل یک بار سنگین کمک کرده بود گفت؛ از لطف شما خیلی ممنون، یک سری به مغازه من بزنید، جنس خیلی مرغوبی براتون در نظر گرفته ام. و رهگذر که حسابی به دلش صابون زده بود، پرسید؛ ببخشید! شغل شما چیه؟! و یارو گفت؛ کفن فروش!

آرزو
گفت: از محاکمه دیکتاتور مصر چه خبر؟!
گفتم: قرار است امروز محاکمه بشود.
گفت: ولی اعلام کرده که به شدت مریض است و نمی تواند در دادگاه حاضر شود!
گفتم: همه دیکتاتورها مریضند. همین حسنی مبارک اگر مرض نداشت که به آنهمه قتل عام مردم بی گناه و غارتگری و نوکری برای اسرائیل دست نمی زد.
گفت: مردم مصر می گویند دادگاه نباید به این دروغ ها توجه کند. آمریکا و اسرائیل از طریق عوامل خود آنقدر به این بهانه ها ادامه می دهند تا دیکتاتور مصر بمیرد و محاکمه نشود و اسرار آمریکا و اسرائیل را فاش نکند!
گفتم: قاتلی محکوم به اعدام بود. از او پرسیدند آخرین آرزویت را بگو. قاتل گفت آرزو دارم قبل از مرگ پسرم را ببینم! قاضی گفت، بسیار خوب! پسرت کجاست که برویم و او را بیاوریم؟! قاتل گفت؛ آقای قاضی! متاسفانه هنوز ازدواج نکرده ام.

گیج
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: یکی از اعضای سابقه دار حزب توده بدجوری خواب تعدادی از اپوزیسیون فراری را آشفته کرده است.
گفت: چطوری؟!
گفتم: این عضو حزب توده که ساکن پاریس است، سابقه فعالیت سیاسی و چگونگی خروج از کشور تعدادی از اعضای اپوزیسیون را بررسی کرده و نتیجه گرفته است که اردشیر امیرارجمند مشاور موسوی، مدحی شماره 2 و علی افشاری مدحی شماره 3 و احمد باطبی مدحی شماره 4 است.
گفت: ولی امیرارجمند که می گوید؛ از اینگونه سؤال های پی درپی اپوزیسیون گیج شده و حوصله ام سر رفته است و تاکید می کند که نفوذی نیست.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو عینکش رو دور دستش می چرخونه، بعد میزنه به چشمش، سرش گیج میره، میخوره زمین، هوا میره، نمی دونی تا کجا میره؟!


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/13ساعت 1:2 عصر توسط بهنام نظرات ( ) |


Design By : Pichak